به نام خدا
چکیده و مقدمه
مفهوم درستنمایی نخست توسط پوپر به کار برده شد اما به فراموشی سپرده شد اما مفهوم درستنمایی به سادگی نمیتواند یک مفهوم بیمعنا قلمداد شود. البته به نظر میرسد برای جملات اخباری شخصی بیمعناست اما در مورد گزارههای فرضیهای کلی چنین نیست.
شکل صوری و غیر صوری(مقایسهای) این مفهوم را داریم. نوع اخیر است که از آن دفاع میشود و هم برای توصیف تاریخی فعالیت علمی گذشته مفید است و هم به عنوان روشی مناسب جهت تعیین بایستههای روش علمی در فعالیتهای رو به جلوی علمی.
دفاع از درستنمایی مستلزم دفاع از دو مفهوم «شبهمقایسه» و «ایدههای تنظیمی» است.
مثال برای مفهوم درستنمایی: همان ساعتهای ۸ و ۸:۲۰ و ۸:۳۰. یا جملهی هوا آفتابی است، آسمان ابری است و باران میبارد.
محاسبات مربوط به سقوط یک جسم ماکروسکوپیک توسط مکانیک نیوتونی یا همین محاسبه در دستگاه گالیله. اولی از دومی به واقعیت نزدیکتر است.
۱-منطق دو ارزشی و درستنمایی
منطق دو ارزشی در بسیاری از حوزهها حاکم است و این حاکم بودن خوب هم هست. اما در برخی موارد نظیر پیشروی نظریات علمی این منطق به کار نمیآید. ادعای اصلی پوپر این است که حتی ارتباط میان گزارهها و نظریات «نادرست» نیز باید در نظر گرفته شود و این اصلیترین ادعای پوپر است. پوپر برای اشاره به این مفهوم از سه عبارت truthlikeness و verisimilitude و approximation to truth بهره برده است.
سخن گفتن از نظریاتی که به واقعیت نزدیکتر است پرت و پلا به نظر نمیرسد. البته نمیتوانیم معیار و خطکش دقیقی برای سنجش این مفهوم در نظر بگیریم اما مشخصا از آن استفاده میکنیم. نظریه گرانش انشتین مشخصا درست نیست اما از نظریهی نیوتون به واقعیت نزدیک تر است.
مفهوم قرابت به حقیقت در فلسفه و تاریخ علم معاصر حاضر نیست. منطق دو ارزشی تنها متهم این رویداد نیست و بقیهی فاکتورها در بخشهای بعدی مورد بررسی قرار خواهند گرفت که بدین شرح اند:
-این مفهوم به اشتباه بخشی از اصل ابطال به حساب آمده است.
-عدم تمایز آن از احتمال سوبژکتیو
-به اشتباه مفهومی در نظر گرفته میشود که از نظر صوری باید تعریف شود.
در بخشهای ۵ تا ۸ مفهوم غیرصوری درستنمایی تعریف خواهد شد.
در به کار گیری pmi یا همان فرااستقرای بدبینانه مفهوم درستنمایی در نظر گرفته شده است. چگونه؟ بخش مربوطه در کتاب مطالعه شود. در واقع این «غلط بودن» نیست که به تئوری ها نسبت داده میشود بلکه درستنمایی آنها مقایسه میشود.
۲-اصل ابطال و درستنمایی
پوپر نخست به خاطر اصل ابطال معروف شد که معیار قاطعی برای جدا کردن علم تجربی و متافیزیک بود اما دیر زمانی است که توسط جریان اصلی فلسفه علم طرد شده است و مفهوم ضدپوپری «پارادایم» که توسط کوون وضع شده و گسترشهای پساپوپری لاکاتوش و برنامه پژوهش علمی و نیز آنچه «برساختگرایی اجتماعی حداکثری» نامیده میشود جایگزین آن شده است. نگارنده نه تنها در رد شدن ابطالگرایی تردیدی ندارد بلکه صورتبندیهای غیرکوونی و غیرلاکاتوشی نیز ارائه کرده است و با رها کردن کامل ابطال گرایی همدل است. این که گمان کنیم کل فلسفهی علم پوپر با سقوط مفهوم ابطال ساقط شده است سخت در اشتباهیم. این مقاله در تلاش است تا آخرین مفهوم مطرح شده توسط او که غیرصوری هم هست را دوباره زنده کند.
۳-تعبیر ذهنی یا سوبژکتیو از احتمال و درستنمایی
چیزی که باعث شد مفهوم درستنمایی پوپر بیفایده به نظر برسد، تعبیر ذهنی احتمال است. پوپر از ابتدا به این مشکل اشراف داشت و اشاره کرد که تعبیر ذهنی احتمال وارد محاسبات احتمالاتی میشود اما مفهوم درستنمایی خیر.
مطرح شدن مفهوم corresponding theory of truth و هر چه این مطابقت بیشتر باشد میتوان صدق را بیشتر فرض کرد. مطابقت هستی-معناشناختی بیشتری دارند. مطابق بین چه و چه؟ حامل صدق و صدقساز. نگارنده بر این باور است که صدق مسئلهی وابسته به ذهن است اما بسیاری از فلاسفه آن را مستقل از ذهن میدانند و همین باعث شده تا از پذیرش تئوری مطابقت سر باز زنند. به همین دلیل پذیرش تئوری مطابقت پیشنیاز فهم و پذیرش دفاع از مفهوم درستنمایی است.
احتمالا فلان عبارت درست است
احتمالا فلان عبارت نزدیک به واقعیت است.
فلان عبارت درست است
فلان عبارت نزدیک به واقعیت است.
اگر حامل صدق از ذهن جدا نیست بنابراین صدق یک پدیدهی مستقل از ذهن نیست. در دیگر نظریات صدق، سخن از چسبندگی، کارایی و تضمین بیشتر یا کمتر میشود(برخلاف نظریهی مطابقت).
به عقیدهی نگارنده گزارهها یا باورهای نزدیک به حقیقت نوعی مطابقت جزئی با فکتهای صدقساز دارند. میشود بین تصویر یک منظره و درک هر فرد از آن منظره تمایز قائل شد. اولی مشابهت یا مطابقت جزئی دارد و دومی مشابهت و مطابقت کامل. هرچند مطابقت تصویر با فکت از جنس متفاوتی نسبت به مطابقت کلام و گزاره با فکت است اما برای نزدیککردن ذهن به مفهوم تفاوتها نادیده گرفته شدند. به هر حال مطابقت جزئی با گزارههای خبری شخصی و گزارههای فرضیهای کلی سازگار است.
باید اشاره کرد که نزدیکی به کذب نمیتواند معنیدار باشد چرا که مستلزم فرض فکتهایی برای مطابقت است که ناموجود اند. با این حال استفاده از عبارت محتوای کذب که توسط خود پوپر به کار گرفته شده صرفا به عنوان نشان دهندهی حالت متضاد نزدیکی به یا دوری از واقعیت است. صدق در اینجا میتواند در معنای ریاضیاتی حد در نظر گرفته شود. صدق یا درستنمایی آن عددی است که تابع به آن میل میکند اما هیچ گاه مقدارش برابر با آن نمیشود. مثلا تابع یک بر روی دو به توان «n»
۴-درستنمایی و سنجهی صوری
تعریف صوری یک مفهوم و ضابطهای برای به کاربستن آن دو مقولهی متفاوتاند. پوپر در ابتدا تلاش کرد تا تعریف صوری برای این مفهوم ارائه دهد اما شکست خورد و دریافت که چنین کاری ممکن نیست. این شکست همان عاملی است که موجب شده پساپوپریها از این مفهوم دست بشویند. انتقادات زیادی به این مفهوم وارد شده اما در مقابل تلاش چندانی برای بهبود و رفع نقایص آن صورت نگرفته است. آنها تمام نتایج منطقی را در نظر نگرفتند و تنها به «مرتبطها» توجه کردند. اما چنین بیتوجهی منجر به تولید دلالتهای ضمنیای میشود که کاملا نامربوط به کار علمیاند.
صورتبندی ای که پوپر از درستنمایی ارائه کرد تفاضل محتوای صادق از محتوای کاذب است.
سه رویکرد در ارائهی صوری مفهوم درستنمایی در دانشنامه فلسفه استنفورد ذکر شده که «رویکرد محتوایی»، «رویکرد نتیجهای» و «رویکرد شباهتی» هستند. این سه رویکرد هر کدام از جهاتی ناقصاند و هیچ کدام را نمیتوان به عنوان ارائهی صوری مناسبی از این مفهوم در نظر گرفت.
۵-درستنمایی به عنوان یک مفهوم غیر صوری
هدف این بخش این است که نشان دهد درستنمایی حتی اگر به شکل صوری قابل تعریف نباشد میتواند کاربردی باشد.
خود پوپر متأخر میگوید یکی از انتقادات اصلی ای که به کار وی شده، همین عدم توانایی در ارائه تعریف درستنمایی است اما تأثیر چندانی بر کاربردی بودن و معناداری آن ندارد و کسی نتوانسته ادلهای برای ناکارآمدی عملی آن به عنوان مفهومی صورتبندی نشده بیاورد.
نگارنده اشاره میکند که همهی مفاهیم نیاز به تعریف شدن ندارند و میتوانیم همچنان از آنها به صورت تعریف نشده استفاده کنیم و مفهوم درستنمایی یکی از آنهاست اما نمیتوان آن را بدون هیچ توضیح و شرحی رها کرد و باید به کمک مفاهیم نزدیک و مرتبط آن را روشن ساخت.
مفهوم غیرصوری درستنمایی شرط لازم و کافی برای به کاربستن آن برای نشان دادن رو به پیشرفت بودن فعالیت علمی است. عبارت پیش آمده به نحو ضمنی حامل این پیام است که درستنمایی میتوان در مقایسههای تاریخی استفاده شود هرچند که خود پوپر پس از رد شدن سنجهی صوری درستنمایی در مورد چگونگی کاربست مفهوم غیرصوری آن سخنی به میان نیاورده است.
پوپر متأخر هر دو مفهوم صدق و درستنمایی را از مفاهیم تنظیمی به حساب آورده اما در مورد چیستی این مفاهیم و چرایی نیازمندی ما به آنها سخن نرانده است. انجام این کار نشان میدهد که تحقیقات علمی به چه نحو صدق را دنبال میکنند.
۶-درستنمایی بر پایه شبهمقایسهها
هدف این بخش این است که عدم توجیه درست نمایی توسط پوپر را با توسل به «شبهمقایسهها» حل کند و البته ردپای آن را در نقل قولهای دیگر پوپر که مستقیما اظهار کرده بیابد.
ایدهی کلی شبهمقایسه این است که، ما دو کشور یا دو نظریهی علمی را از جهات مختلف یا در زمانهای مختلف میتوانیم مقایسه کنیم بدون این که معیاری کمی برای هر کدام از خصیصهها تعیین کرده باشیم. در هر خصیصه از بهتر یا بدتر، بیشتر یا کمتر و یا مساوی و بدون تغییر استفاده میکنیم.
این نوع مقایسه نه تنها کمی و نادقیق است بلکه از منظری غیرسیستماتیک هم هست و از این جهت با مقایسههای علمی که اصولا طبق مفاهیم کمی و روشن متفاوت است. از این رو آن را شبه مقایسه مینامند. در گذشته که چنین تلقی از مقایسه وجود نداشته آن ها به سادگی مقایسه قلمداد میشدند.
به عنوان مثال میتوان در تاریخ نجوم این طور نتیجهگیری کرد که دانش ما واضحا از دانش پیشینیان بیشتر است و بین کشورهای مختلف نیز اختلاف سطح علمی قابل درک است حتی اگر این موارد به صورت کمی بیان نشوند.
محققان علوم اجتماعی امروزه جوامع را از نظر فقر، نابرابری و فساد به صورت کیفی طبقهبندی میکنند و از شاخصههای عددی و کمی برای این کار بهره نمیبرند. دو شاخصهی معروف در علوم اجتماعی ضریب جینی و شاخص ادراک فساد هستند و درستنمایی چیزی شبیه به آنهاست. اما این شاخصههای کیفی خود برآیندی از چند شاخصهی کمی هستند که با ضرایب تأثیر مختلف این ردهبندی را پدید میآورند. حال سوالی که پیش میآید این است که رابطهی این شاخص غیرصوری و تعریف نشده با معیارهای صوری و تعریف شده چیست؟ سه پاسخ برای این سوال وجود دارد.
الف) مفهوم غیرصوری نمیتواند به کلی بیمعنا باشد و نقطهی شروع تعریف و تعین است.
ب)تعین و تعریف مفهوم باعث نمیشود که مفهوم اولیه بیخاصیت شود. تعریف گامهای متعددی دارد و برسر درستی و کارایی هر تعریف بحث هست.
ج) حتی اگر دو پاسخ قبلی را معتبر نشماریم، یک دید غیرصوری از این مفهوم برای ردهبندی مکفی است و شبهمقایسه مشکل ما را به تنهایی حل میکند. با در نظر داشتن همین خوانش آخر، تعریف صوری ضرورتی ندارد و حتی اگر با شکست مواجه شود میتوانیم مفهوم اولیه را حفظ کنیم. به تعبیری حتی اگر این کودک غیر صوری هیچ گاه به بالغی صوری تکوین نیابد باز هم دور انداختنش خطاست.
پوپر با تشبیه صدق به یک بیماری باکتریایی این طور استدلال میکند که: عبارت فرد x توبرکلوسیز نمیتواند معنادار نباشد فقط به این دلیل که ما ضابطهای مشخص برای تشخیص ابتلای شخص به توبرکلوسیز نداریم. ما اول مشخص میکنیم که منظورمان از توبرکلوسیز(و یا صدق) چیست، سپس به دنبال ضابطهای برای تشخیص میگردیم.
۷-درستنمایی به عنوان یک ایدهی تنظیمی
بیشتر مردم این که ما میتوانیم به جستجوی دانش بپردازیم را بدیهی میدانند. اما چنین چیزی چگونه ممکن است؟ پارادوکس منو میگوید ما یا فکر میکنیم به چیزی علم داریم یا فکر میکنیم که علم نداریم. اگر فکر میکنیم که داریم نمیتوانیم به جستجوی آن بپردازیم چون داریمش و این کار عبث است. و اگر فکر میکنیم نداریم هم نمیدانیم چطور باید به دستش بیاوریم. این پارادوکس را چطور میتوانیم از دیدگاهی مدرن و نچرالیستی پاسخ بدهیم؟
زبان ما به عنوان یک امر واقع حاوی مفاهیمی است که مارا در راه کسب دانش قرار میدهد هرچند که به شیوهای نامنظم. نگارنده مثل خیلیهای دیگر نام آن را ایدههای تنظیمی میگذارد و ادعا میکند که از طریق این مفاهیم میتوان اصول تنظیمی را بنا کرد.
پوپر میگوید تئوری عینی یا مطلق صدق این مزیت را دارد که به ما اجازه میدهد به دنبال صدق بگردیم اما ممکن است نفهمیم که چه زمانی به آن دست یافته ایم. ما هیچ معیاری برای تشخیص صدق نداریم اما حرکت ما با توسل به اصل تنظیمی به سوی صدق هدایت میشود.
کانت بین دو دسته از مفاهیم تمایز قائل شده است. ایدههای تقویمی و ایدههای تنظیمی. ایدهها یا مفاهیم تقویمی میتوانند به عنوان مقدمات استدلالها و نقطهی شروع تجارب در نظر گرفته شود در حالی که اصول و ایدههای تنظیمی تنها هدفی است که میتوانیم برای حرکت به سویشان برنامهریزی کنیم.
تقویمی: وظیفهاش شکل دادن پسینی دانش
تنظیمی: وظیفهاش تشویق به تحقیق و جستجو است
رئالیسم معرفتشناختی فریبگرایان باید میان دو مفهوم تمایز قائل شود: ۱-مفاهیم توصیفی-تقویمی ۲-مفاهیم تحقیقی-تنظیمی
در نظر کانت و پوپر مفاهیم تنظیمی مفاهیمی هستند که به ما کمک میکنند به دنبال دانش حرکت کنیم اما خودشان توسط هیچ دانشی توصیف نمیشوند
ما به کمک ایدههای تنظیمی صدق و درستنمایی، اصول تنظیمی تقریب به صدق و تقریب به درستنمایی را فرموله میکنیم.
در نظر پیسکوپو، راه حل اصلی نجات مفهوم «درستنمایی» از گزند pmi این است که به آن نقشی تنظیمی بدهیم. البته همچنان میتوان به جستجو برای نقشی تقویمی برای آن ادامه داد که تبدیل به معیاری برای گزینش تئوریها شود.
پوپر در جایی گفته ایدههای صدق و درستنمایی هر دو هدف و نقش تنظیمی دارند و بعد از رد شدن سنجهی صوری برای درستنمایی واضحا آن را به عنوان مفهومی تنظیمی در نظر گرفته است.
پوپر در پی جا انداختن مفهومی در ذهن محققین و دانشمندان بود: به دنبال دستیابی به صدق باشید اما انتظار رسیدن به «درستنمایی» را داشته باشید. اگر دستیابی به درستنمایی را هدف قرار دادهاید به کمتر آن نیز قانع باشید.
خالقان نظریهها مدلهایی ابداع کردند که مطابق با فکتهاست نه صرفا ساختارهای مفهومی غیرارجاع دهنده. این نظریات درجاتی از «درستنمایی» را دارا هستند. نگارنده اقتصاددانها و اقلیمشناسانی را دیده که در برخورد با بحرانهای اقتصادی و اقلیمی به دنبال نظریهی «صادق» بودند. اینها باید مفهوم «درستنمایی» را جدی بگیرند.
۸-درستنمایی و فریبگرایی
از نظر پوپر و همچنین نگارنده، درستنمایی و فریبگرایی مفاهیمی درهم تنیدهاند اما از منظر منطقی باید آنها را از هم مجزا کرد. همان طور که گفته شد مفهوم احتمال ذهنی و درستنمایی نباید با یکدیگر تلفیق شوند و مفهوم احتمال ذهنی برای شکل دادن به هستهی اصلی فریبگرایی کفایت میکند.
فریبگرایی میگوید که برای گزارهی «احتمالا عبارت S صادق است» هیچ گاه نباید «احتمالا» را به «یقینا» تبدیل کنیم و از منظر احتمال ذهنی، هیچ گاه نباید احتمال ۱۰۰ درصدی برای آن در نظر گرفت. میتوان آموزهی فریبگرایی را در مورد احکام «درستنمایی» نیز پیاده کرد.
برای گزارهی «احتمالا S1 درستنماتر از S2 است» نمیتوان «یقینا» را جایگزین «احتمالا» کرد. اما چیزهای بیشتری نیز برای گفتن هست. دو عملگر v و t را در نظر بگیرید. Tp یعنی گزارهی p صادق است و Vp یعنی گزارهی p درستنما است. در حالی که TTp و TTTp بیمعنا و غیرپیشرونده به نظر میرسند و هیچ معنایی به این گزاره اضافه نمیکنند، VVp و VVVp این گونه نیستند اما همچنان بین دو حالت اخیر فرقی نیست. در صورتی که دو عملگر را با یکدیگر ترکیب کنیم دو گزارهی دیگر به دست میآید. TVp و VTp. گزارهی اول درست و قابل استفاده است(تحلیلش در ادامه میآید) اما گزارهی دوم به نحوی متناقض است.
گزارهی TVp یعنی این درست است که p درستنما است و اگر بخواهیم آن را به فرم مورد پسند فریبگراها در بیاوریم باید بگوییم: احتمالا درست است که p درستنما است.
مثال اخیر نشان میدهد که «صدق»، «درستنمایی» و «تعبیر ذهنی احتمال» برای معنیدار کردن تمام جوانب علم تجربی لازم است.
۹-مشکلات درست نمایی
در مدخل استنفورد آمده است که: ما همگی فریبگرا هستیم اما شکاک، آنتیرئالیست و نیهیلیست نیستیم. ما معتقدیم که تحقیقها همچنان میتوانند رو به پیشرفت باشند با این که دستشان از رسیدن به صدق کوتاه است. میتوانیم از نادرست بودنی به نادرست بودن دیگری حرکت کنیم.
به هر حال میتوانیم فقط از درستنمایی به عنوان مفهومی تنظیمی استفاده کنیم. یا به دنبال سامان دادن شاخصهایی تجربی برای آن باشیم یا تنها به ارزش شناختی آن برای بهبود نظریات توجه کنیم.
میتوانیم برای پیشرفت علمی از روش فکری مهندسان برای دستیابی به پیشرفت تکنولوژیک استفاده کنیم. همان طور که مهندسان ابزارهایی ناکامل درست میکنند و به دنبال بروز نقایص به دنبال برطرف کردن آن هستند در علم نیز باید با تئوریها چنین برخوردی شود.