به نام خدا

مرور تاریخی

در مرحله‌ی اول بایستی در نظر داشته باشیم که سنت تحدید پدیده‌ای نوظهور و مستحدث نیست و ریشه‌های آن را در آثار و اندیشه‌های فیلسوفان یونان به وضوح قابل مشاهده است. هرچند که سنت جدید تحدید بیشتر ناظر به پرسش‌ها و چالش‌های قرن اخیر است اما تفکیک سنت قدیم و جدید می‌تواند منجر به به کارگیری دقت بیشتر در تحقیق‌های مربوط به حوزه‌ی علم و فلسفه شود. در بررسی تاریخی مسئله‌ی تحدید درمی‌یابیم که از زمان پارمنیدس تمییز و مشخص کردن حدود و ثغور اموری مثل دانش(episteme) و عقیده(doxa)، واقعیت(reality) و نمود(appearance) و درست(truth) و غلط(error) مورد توجه بوده است. 

سه شرطی که ارسطو برای تحلیل پسینی دانش علمی بیان کرد چه بود؟ الف)مرتبط بودن با علت‌ها ب)اثبات منطقی ج)تشخیص کلی‌هایی که در بطن جزئی‌ها نهفته‌اند. بالاتر از همه‌ی این‌ها د) ضرورت و قطعیت مطرح است. این مورد آخر است که به روشنی دانش علمی را از سایر انحاء دانش متمایز می‌کند. (همین دیدگاه تا امروز نیز در اذهان باقی مانده و فهم عامه انتظار قطعیت و یقین گزاره‌های علمی و نتایج حاصل از آن را دارند-رجوع به بخش دیگری از مقاله)

دانش علمی بنیان‌هایی مستحکم و خطاناپذیر دارد(infallibility)و این خطاناپذیری تا حد زیادی تغییرناپذیری بنیان‌ها و عناصر سازنده را در پی دارد. این اصول اصلی و خطاناپذیر توسط حواس ما از طبیعت درک می‌شوند و همه‌ی اصوول دیگر به نحوی قیاسی به این اصول اولیه متصل و مرتبط اند. این خطاناپذیری که ریشه در ادراکات حسی ما دارند، عامل تمایز و تشخیص عقیده‌ی صرف از دانش هستند. ارسطو شاخص تمییز دیگری نیز به صورت موازی معرفی کرده که تاحدی نسبت به شاخصه‌ی دیگرش زاویه دارد و آن شاخص این است:

دانش فنی(know how)-دانش نظری(know why). نماینده‌ی دانش اول صنعتگران و مهندسان هستند و نماینده‌ی دانش دوم دانشمندان. برای مثال یک مهندس می‌داند که چطور از مواد و متریالی که در دسترس‌اش است قایق بسازد اما نمی‌داند و نیازی هم ندارد بداند که اثبات منطقی و علّی نحوه‌ی عمل دست‌ساخته‌اش چگونه صورت‌بندی می‌شود.(اصول و عللی که خاصیت شناوری به چوب می‌بخشند). در حالی که دانشمند با حقایق مستدل یا (reasoned fact) سر و کار دارد. ارسطو ادعا می‌کند که دانشمند کسی است که بتواند رفتار اشیاء را با استدلال به همان اصول اولیه‌ی علمی مرتبط کند و روابط علّی معلولی را در زنجیره‌ای از گزاره‌ّها بیان کند و تا زمانی که توانایی انجام چنین کاری را ندارد نمی‌تواند نام دانشمند برخود نهد.

بنابراین از آثار ارسطو می‌توان دو اصل را برای تحدید بیرون کشید: ۱-قطعیت و اطمینان که آن را از عقیده‌ی صرف و موهومات جدا می‌کند و ۲-مبتنی بر حقایق مستدل بودن که آن را از صنعت و تکنیک جدا می‌سازد.

این تضاد‌هایی که در کار ارسطو به نمایش گذاشته شد بر بحث‌های مرتبط در قرون وسطی و رنسانس سایه افکند و تا زمانی که در قرن ۱۷ به بحث و تردید در این موضوع مجددا پرداخته شد این اصول همچنان مبنای فلسفی خوبی برای پشتیبانی از بحث‌های نظری محسوب میشد. اصول مطرح شده توسط ارسطو نه تنها از نظر نظری قوت و استقامت داشت بلکه در عمل هم به کار گرفته می‌شد. ستاره‌شناسی پیشامدرن که توسط لودان به آن اشاره شد یکی از مثال‌هایی است که دو اصل تحدید ارسطویی را نقض کرده است. البته نجوم ریاضیاتی کوپرنیکی و کپلری موجب شد تا این ستاره‌شناسی مجددا در قلمروی فعالیت علمی با معیار‌های ارسطویی قرار گیرد.(لائودان ۱۹۸۳). آنچه که در قرن ۱۷ رخ داد این بود که قاطبه‌ی متفکران معیار تحدید اول ارسطو(تمییز بین علم متقن و عقیده‌ی خطا‌پذیر) را پذیرفتند اما معیار دوم(ساحت نظری و تکنیکی) را رد کردند. برای مثال می‌توان به فعالیت گالیله و نیوتون اشاره کرد. گالیله از این که درک درستی از علت‌ها و روابط منطقی که زیربنای پدیده‌های قابل مشاهده را فراهم می‌کند دست کشید و به این اصل توجه کرد که «علم حرکت» تدوین شده توسط او به نحو خطاناپذیری عمل کند. نیوتون به صراحت در پرینکیپا اشاره می‌کند که بدون آگاهی از عللی که گرانش را سبب می‌شوند می‌توان به نحوی پیچیده و علمی رفتار اجرام را شناخت؛ هرچند که نسبت به فراهم آوردن تبیینی علّی برای این پدیده نیز بی‌تفاوت نبود. نیوتون همانند گالیله، تلاش‌های غیر مرتبط با علیت خود را به سبب قطعیت نتایج و آثار آن «علمی» نامید. او سعی می‌کرد تئوری خودش را مستقیما از دل پدیده بیرون بکشد و همین خطاناپذیر بودن نتایج-به جای ریشه داشتن آن‌ها در اصول اولیه-کافی بود تا فعالیت خود را علمی به حساب بیاورد.

با این که میان متفکران قرن ۱۷ و ۱۸ میلادی توافق عامی بر سر ملاک‌های علمی بودن وجود نداشت اما می‌توان «قطعیت و یقینی» بودن را نقطه‌ی اشتراک آن‌ها دانست. بیکن، لاک، لایب‌نیتز، دکارت، کانت و نیوتون همین معیار را برای سنجش علمی بودن در نظر گرفتند. هرچند حتی بر سر همین قطعیت نیز مناقشاتی بود اما بر سر این که علم و دانش خطاناپذیر دو عبارت برای توصیف یک هویت‌اند توافق عامی وجود داشت. (لائودان ۱۹۸۳)

با در نظر داشتن چنین زمینه‌ی تاریخی، بر ما روشن است که «تمییز» یا «تحدید» در بسیاری از حوزه‌های فلسفی نه تنها لازم است بلکه اجتناب‌ناپذیر هم هست چرا که خودداری از مقوله‌بندی امور مهمی نظیر «علم تجربی» و مشخص کردن چارچوب‌ها و معیار‌های تشخیص و تمییزش عملا عقیم بودن رویکرد فلسفی‌مان را به نمایش می‌گذارد و علاوه بر ایجاد سردرگمی در تصمیم‌گیری‌های کلان، ما را از نتایج اجتماعی-فرهنگی آن نیز محروم می‌سازد.

 

 

 

ملاحظات فلسفی: موضوع اتخاذ رویکرد تفسیری مناسب

بایستی به این نکته توجه داشت که به رویداد‌های تاریخی می‌توان از منظر‌های متفاوتی نگاه کرد و تفسیری که از مجموعه‌ی سیر‌ها و روند‌های تاریخی ارائه می‌شود بدون شک تا حد زیادی وابسته به دیدگاه قبلی ما نسبت به موضوع است. آنچه که در نتیجه‌گیری نهایی لودان از ذکر شاهد‌های تاریخی به چشم می‌آید، به خدمت گرفتن تاریخ توسط او برای توجیه موضع از پیش اتخاذ شده‌ی اوست. پیلیوچی بر سر انتخاب و نقل موارد تاریخی با او همدل است اما از وجه دیگری به تاریخ‌چه‌ی ذکر شده می‌نگرد و آن را فراز و فرودی سازنده می‌داند که علیرغم دست نیافتن بشر به معیار نهایی تحدید، تلاش بی‌وقفه و خستگی ناپذیرش برای تمییز را به نمایش کشیده است.(پیلیوچی ۲۰۱۳) هرچند که لودان این فراز و فرود را ناامید کننده دانسته و از آن چنین نتیجه گرفته که بایستی از حرکت برای دست و پا کردن ملاک‌های تحدید دست بشوییم؛ ما همچنان با انگیزه‌های فلسفی و سیاسی(همان چیزی که لودان ما را از آن برحذر میدارد) به تمییز اقدام می‌کنیم. البته در فضای فلسفی که موضوعاتی نظیر خداباوری و خداناباوری هر کدام ادله‌ای برای حقانیت خود ارائه می‌دهند، در برخورد با موضوعی مانند آنچه در این مقاله بدان پرداختیم نیز اختلاف نظر بر سر چیستی و چرایی تحدید قابل درک و انتظار است و برخلاف فعالیت علمی نبایستی چشم انتظار توافق عام و گسترده در مورد آن باشیم. 

Laudan, L. (1983). The demise of the demarcation problem. In Physics, philosophy and psychoanalysis (pp. 111-127). Springer, Dordrecht.

Pigliucci, M. (2013). The demarcation problem: A (belated) response to Laudan.