بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از همکارامون که امروز از محضرمون مرخص شد :) و بدرقهاش کردیم به سمت محل کار جدیدش؛ تعریف میکرد که پدر خدابیامرزش وقتی میخواسته خاطره تعریف کنه، از «سال وبایی» یاد میکرده. هیچ کس یادش نمیاد سال وبایی دقیقا چه سالیه ولی خاطره زیاد داشته :)
حالا شده حکایت ما؛ آخرین سال صدهی حاضر رو میشه به قطعیت «سال کرونایی» نامگذاری کرد و احتمالا همهی خاطراتمون با نام کرونا عجین شده و در ادامه هم میشه.
حالا توی یلدای کرونایی، یهو دیوان حافظ رو بدن دستت و بگن تو برامون فال بگیر. سالای قبل حسرت اینو میخوردم که فال رو بگیرم و امسال با این که حتی کوچکترین میلی به فال گرفتن و فال خوندن نداشتم اما دست به کار شدم. از حق نگذریم حضرت حافظ هم برامون کم نذاشت و به تعداد افراد حاضر، از غزلیاتش مهمونمون کرد. فالی که برای مادربزرگم گرفتم عینا برای من تکرار شد و با این که مفهوم قشنگی داشت اما یه فال دیگه هم به نیت کار و تحصیل گرفتم :) حالا هر دوتارو اینجا ذکر میکنم:
معاشران، گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است، بدین قصهاش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعاند
و اِن یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند میگویند
که گوشِ هوش به پیغام اهل راز کنید
به جان دوست، که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید
نخست موعظهیِ پیر صحبت، این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید
تعبیر: کسی منتظر شماست و تا به وصال شما نرسد آرام و قرار نمیگیرد. بسیار دعا کرده است ولی چه سود که هیچ کدام تأثیر نداشته است! اما همچنان به وصال امید دارد.
واقعا نمیدونم معبّر کدوم فرد رو گفته ولی امیدوارم همونی که من فکر میکنم باشه :(
و غزل دوم:
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو، ورنه بسوزی مارا
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهرهی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور و شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک درِ آصف نرسد فریادم
حافظ، از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند تو ام آزادم
تعبیر: در پیشبرد اهداف خود به فکر خود و یاری دیگران باش و از تقلید از دیگران بپرهیز. این نکته را نیز مد نظر قرار بده که باید از سه چیز پرهیز کرد: تکرار، ترجمه و تقلید. از این سه پرهیز کن تا در زندگی همواره کامیاب گردی.
بدون شرح :)
این غزل رو هم قبلا خیلی شنیده بودم ولی این قسمتش برام جالب بود:
دست در حلقهی آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
.
.
.
مشکل عشق نه در حوصلهی دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد