آتش زیر خاکستر

"همان نقطه روشنی که در انتظار فرصت مناسب برای شعله کشیدن است"

۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

مقدمات تاریخی مسئله‌ی تحدید

به نام خدا

مرور تاریخی

در مرحله‌ی اول بایستی در نظر داشته باشیم که سنت تحدید پدیده‌ای نوظهور و مستحدث نیست و ریشه‌های آن را در آثار و اندیشه‌های فیلسوفان یونان به وضوح قابل مشاهده است. هرچند که سنت جدید تحدید بیشتر ناظر به پرسش‌ها و چالش‌های قرن اخیر است اما تفکیک سنت قدیم و جدید می‌تواند منجر به به کارگیری دقت بیشتر در تحقیق‌های مربوط به حوزه‌ی علم و فلسفه شود. در بررسی تاریخی مسئله‌ی تحدید درمی‌یابیم که از زمان پارمنیدس تمییز و مشخص کردن حدود و ثغور اموری مثل دانش(episteme) و عقیده(doxa)، واقعیت(reality) و نمود(appearance) و درست(truth) و غلط(error) مورد توجه بوده است. 

سه شرطی که ارسطو برای تحلیل پسینی دانش علمی بیان کرد چه بود؟ الف)مرتبط بودن با علت‌ها ب)اثبات منطقی ج)تشخیص کلی‌هایی که در بطن جزئی‌ها نهفته‌اند. بالاتر از همه‌ی این‌ها د) ضرورت و قطعیت مطرح است. این مورد آخر است که به روشنی دانش علمی را از سایر انحاء دانش متمایز می‌کند. (همین دیدگاه تا امروز نیز در اذهان باقی مانده و فهم عامه انتظار قطعیت و یقین گزاره‌های علمی و نتایج حاصل از آن را دارند-رجوع به بخش دیگری از مقاله)

دانش علمی بنیان‌هایی مستحکم و خطاناپذیر دارد(infallibility)و این خطاناپذیری تا حد زیادی تغییرناپذیری بنیان‌ها و عناصر سازنده را در پی دارد. این اصول اصلی و خطاناپذیر توسط حواس ما از طبیعت درک می‌شوند و همه‌ی اصوول دیگر به نحوی قیاسی به این اصول اولیه متصل و مرتبط اند. این خطاناپذیری که ریشه در ادراکات حسی ما دارند، عامل تمایز و تشخیص عقیده‌ی صرف از دانش هستند. ارسطو شاخص تمییز دیگری نیز به صورت موازی معرفی کرده که تاحدی نسبت به شاخصه‌ی دیگرش زاویه دارد و آن شاخص این است:

دانش فنی(know how)-دانش نظری(know why). نماینده‌ی دانش اول صنعتگران و مهندسان هستند و نماینده‌ی دانش دوم دانشمندان. برای مثال یک مهندس می‌داند که چطور از مواد و متریالی که در دسترس‌اش است قایق بسازد اما نمی‌داند و نیازی هم ندارد بداند که اثبات منطقی و علّی نحوه‌ی عمل دست‌ساخته‌اش چگونه صورت‌بندی می‌شود.(اصول و عللی که خاصیت شناوری به چوب می‌بخشند). در حالی که دانشمند با حقایق مستدل یا (reasoned fact) سر و کار دارد. ارسطو ادعا می‌کند که دانشمند کسی است که بتواند رفتار اشیاء را با استدلال به همان اصول اولیه‌ی علمی مرتبط کند و روابط علّی معلولی را در زنجیره‌ای از گزاره‌ّها بیان کند و تا زمانی که توانایی انجام چنین کاری را ندارد نمی‌تواند نام دانشمند برخود نهد.

بنابراین از آثار ارسطو می‌توان دو اصل را برای تحدید بیرون کشید: ۱-قطعیت و اطمینان که آن را از عقیده‌ی صرف و موهومات جدا می‌کند و ۲-مبتنی بر حقایق مستدل بودن که آن را از صنعت و تکنیک جدا می‌سازد.

این تضاد‌هایی که در کار ارسطو به نمایش گذاشته شد بر بحث‌های مرتبط در قرون وسطی و رنسانس سایه افکند و تا زمانی که در قرن ۱۷ به بحث و تردید در این موضوع مجددا پرداخته شد این اصول همچنان مبنای فلسفی خوبی برای پشتیبانی از بحث‌های نظری محسوب میشد. اصول مطرح شده توسط ارسطو نه تنها از نظر نظری قوت و استقامت داشت بلکه در عمل هم به کار گرفته می‌شد. ستاره‌شناسی پیشامدرن که توسط لودان به آن اشاره شد یکی از مثال‌هایی است که دو اصل تحدید ارسطویی را نقض کرده است. البته نجوم ریاضیاتی کوپرنیکی و کپلری موجب شد تا این ستاره‌شناسی مجددا در قلمروی فعالیت علمی با معیار‌های ارسطویی قرار گیرد.(لائودان ۱۹۸۳). آنچه که در قرن ۱۷ رخ داد این بود که قاطبه‌ی متفکران معیار تحدید اول ارسطو(تمییز بین علم متقن و عقیده‌ی خطا‌پذیر) را پذیرفتند اما معیار دوم(ساحت نظری و تکنیکی) را رد کردند. برای مثال می‌توان به فعالیت گالیله و نیوتون اشاره کرد. گالیله از این که درک درستی از علت‌ها و روابط منطقی که زیربنای پدیده‌های قابل مشاهده را فراهم می‌کند دست کشید و به این اصل توجه کرد که «علم حرکت» تدوین شده توسط او به نحو خطاناپذیری عمل کند. نیوتون به صراحت در پرینکیپا اشاره می‌کند که بدون آگاهی از عللی که گرانش را سبب می‌شوند می‌توان به نحوی پیچیده و علمی رفتار اجرام را شناخت؛ هرچند که نسبت به فراهم آوردن تبیینی علّی برای این پدیده نیز بی‌تفاوت نبود. نیوتون همانند گالیله، تلاش‌های غیر مرتبط با علیت خود را به سبب قطعیت نتایج و آثار آن «علمی» نامید. او سعی می‌کرد تئوری خودش را مستقیما از دل پدیده بیرون بکشد و همین خطاناپذیر بودن نتایج-به جای ریشه داشتن آن‌ها در اصول اولیه-کافی بود تا فعالیت خود را علمی به حساب بیاورد.

با این که میان متفکران قرن ۱۷ و ۱۸ میلادی توافق عامی بر سر ملاک‌های علمی بودن وجود نداشت اما می‌توان «قطعیت و یقینی» بودن را نقطه‌ی اشتراک آن‌ها دانست. بیکن، لاک، لایب‌نیتز، دکارت، کانت و نیوتون همین معیار را برای سنجش علمی بودن در نظر گرفتند. هرچند حتی بر سر همین قطعیت نیز مناقشاتی بود اما بر سر این که علم و دانش خطاناپذیر دو عبارت برای توصیف یک هویت‌اند توافق عامی وجود داشت. (لائودان ۱۹۸۳)

با در نظر داشتن چنین زمینه‌ی تاریخی، بر ما روشن است که «تمییز» یا «تحدید» در بسیاری از حوزه‌های فلسفی نه تنها لازم است بلکه اجتناب‌ناپذیر هم هست چرا که خودداری از مقوله‌بندی امور مهمی نظیر «علم تجربی» و مشخص کردن چارچوب‌ها و معیار‌های تشخیص و تمییزش عملا عقیم بودن رویکرد فلسفی‌مان را به نمایش می‌گذارد و علاوه بر ایجاد سردرگمی در تصمیم‌گیری‌های کلان، ما را از نتایج اجتماعی-فرهنگی آن نیز محروم می‌سازد.

 

 

 

ملاحظات فلسفی: موضوع اتخاذ رویکرد تفسیری مناسب

بایستی به این نکته توجه داشت که به رویداد‌های تاریخی می‌توان از منظر‌های متفاوتی نگاه کرد و تفسیری که از مجموعه‌ی سیر‌ها و روند‌های تاریخی ارائه می‌شود بدون شک تا حد زیادی وابسته به دیدگاه قبلی ما نسبت به موضوع است. آنچه که در نتیجه‌گیری نهایی لودان از ذکر شاهد‌های تاریخی به چشم می‌آید، به خدمت گرفتن تاریخ توسط او برای توجیه موضع از پیش اتخاذ شده‌ی اوست. پیلیوچی بر سر انتخاب و نقل موارد تاریخی با او همدل است اما از وجه دیگری به تاریخ‌چه‌ی ذکر شده می‌نگرد و آن را فراز و فرودی سازنده می‌داند که علیرغم دست نیافتن بشر به معیار نهایی تحدید، تلاش بی‌وقفه و خستگی ناپذیرش برای تمییز را به نمایش کشیده است.(پیلیوچی ۲۰۱۳) هرچند که لودان این فراز و فرود را ناامید کننده دانسته و از آن چنین نتیجه گرفته که بایستی از حرکت برای دست و پا کردن ملاک‌های تحدید دست بشوییم؛ ما همچنان با انگیزه‌های فلسفی و سیاسی(همان چیزی که لودان ما را از آن برحذر میدارد) به تمییز اقدام می‌کنیم. البته در فضای فلسفی که موضوعاتی نظیر خداباوری و خداناباوری هر کدام ادله‌ای برای حقانیت خود ارائه می‌دهند، در برخورد با موضوعی مانند آنچه در این مقاله بدان پرداختیم نیز اختلاف نظر بر سر چیستی و چرایی تحدید قابل درک و انتظار است و برخلاف فعالیت علمی نبایستی چشم انتظار توافق عام و گسترده در مورد آن باشیم. 

Laudan, L. (1983). The demise of the demarcation problem. In Physics, philosophy and psychoanalysis (pp. 111-127). Springer, Dordrecht.

Pigliucci, M. (2013). The demarcation problem: A (belated) response to Laudan.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهـــــرداد

وثوق‌گرایی یا اعتماد‌گرایی جاناتان وگل

به نام خدا

سرواژه‌های به کار رفته بدین معنا‌ها هستند:

CR: وثوق‌گرایی خلاف واقع

NR: وثوق‌گرایی مجاورتی

دفاع از این موضع که دانش، باور صادق موثق است یا این که باوری دانش است که محصول یک فرایند موثقی باشد که همواره باور صادق تولید می‌کند؛ در واقع دفاع از موضع وثوق‌گرایی است. نگارنده بین دو شق وثوق‌گرایی با نام‌های وثوق‌گرایی مجاورتی و خلاف واقع تمایز قائل می‌شود و درصدد است تا بررسی کند که کدام یک از این دو صلاحیت اظهار نظر در مورد سطح بالاتر دانش که همان دانش درباره‌ی باور یا دانش دیگران است را داراست. نتیجه‌ای که در نهایت حاصل می‌شود این است که هیچ کدام از این دو مطلوب را حاصل نمی‌کنند و برای این منظور ارضاکننده نیستند. 

دو تئوری خلاف واقع و مجاورتی، تئوری‌های عمومی معرفت هستند. چنین استدلال شده که هر دو تئوری به صورت ذاتی مشکلاتی برای توضیح دانش سطح بالا دارند. برای مثال تئوری CR این مورد را توجیه می‌کند:

۱)من می‌دانم که عمر کفش‌های جدید دارد

 

اما در توجیه دانش سطح بالا ناتوان است:

۲)من می‌دانم که این باور من صادق است: باور دارم که عمر کفش‌های جدید دارد.

 

تئوری NR در مورد «آمپر بنزین» به مشکل میخورد. مدافع این نظریه می‌گوید رکسانا گزاره‌ی زیر را می‌داند:

۳) در این مورد خاص، آمپر بنزین F را نشان می‌دهد و باک پر است. 

 

او اگر بخواهد باور خود را تضمین کند باید به گزاره‌ی زیر باور داشته باشد:

۴)در این مورد، آمپر بنزین درست کار می‌کند.

 

و به نظر می‌رسد که دانش به گزاره‌ی زیر نیز برایش حاصل می‌شود:

۵)آمپر بنزین قابل اطمینان(موثق)است.

 

مثال‌های بیشتری از این دست می‌تواند زد؛ به هر حال این نتیجه قابل قبول نیست و مشخص نیست که تئوری NR چگونه می‌تواند از بروز آن جلوگیری کند. اما ما باید چه درس‌هایی از این مثال‌ها بگیریم؟ نخست این که این پدیده‌ها دلایلی فراهم می‌کنند که مهر تاییدی است بر دیدگاه سنتی که دانش نیازمند توجیه یا justification است. دیدگاه سنتی این چالش‌ها را نسبتا آسان برطرف می‌کند. اول این که برای نتیجه شدن ۲ از ۱ یک تبیین طبیعی پیشنهاد می‌کند. شواهد خوب برای این که عمر کفش‌های جدید دارد همچنین شواهد خوبی است برای این که باور به «عمر کفش‌های جدید دارد» صادق است و کاذب نیست. زمانی که شما چنین شواهدی داشته باشید در موقعیت دانشی خوبی برای گزاره ۱ قرار گرفته اید و چالش‌های گتیه‌ای اصلا مطرح نیستند. از طرفی با داشتن این شاهد در موقعیت معرفتی خوبی هم برای گزاره‌ی ۲ قرار دارید که معرفت سطح بالاتر است.  

 

به میان کشیدن پای توجیه(justification) همچنین برای توضیح مشکل مورد رکسانا نیز کمک‌کننده است. اگر به خاطر بیاورید او نه برای ۳، نه برای ۲ و نه برای ۱ توجیهی نداشت. اگر توجیه شرط لازم برای معرفت باشد او هیچ یک از این سه گزاره را نمی‌داند و به نظر می‌رسد که این موضع درست باشد. چون ۳ مستقیما مستلزم ۴ است رکسانا باید در باور به ۴ موجه باشد در صورتی که در باور به ۳ موجه بوده باشد. از این رو که در باور به ۴ موجه نیست پس در باور به ۳ نیز موجه نیست. 

 

اگر رکسانا دلیل مستقلی برای باور به این گزاره که «موقعیت عقربه در آمپر بنزین به طریق قابل اعتمادی با میزان سوخت موجود در باک همبستگی دارد» ندارد؛ نمی‌توانیم چنین نتیجه بگیریم که او زمانی که به آمپر بنزین نگاه می‌کند باور موجهی به گزاره‌ی «باک سوخت پر است» دارد. بنابراین سنت‌گرایان می‌توانند اظهار بدارند که رکسانا گزاره‌های ۳ و ۴ را نمی‌داند چرا که توجیهی برای هیچ کدام ندارد. 

اگر موارد لازم برای توجیه دانش را مجددا بررسی کنیم؛ کارمان برای توضیح مثال آمپر بنزین راحت‌تر می‌شود. گفته شد که «برای این که رکسانا با نگاه به آمپر بداند چقدر سوخت در باک دارد نیازمند این است که توجیهی برای مورد اطمینان بودن آمپر دست و پا کند». چنین ادعایی ما را در یک سیر قهقرایی می‌اندازد. چنین فرض کنید که برای توجیه باور به X همواره نیاز به توجیه قابل اطمینان بودن فرایندی که X را به دست می‌دهد داشته باشیم. این چنین می‌نماید که توجیه هر باوری یک سلسله‌ی بی‌منتهی از توجیه را نیاز دارد؛ بدین صورت که توجیه باور در مرتبه‌ی n+1 به قابل اطمینان بودن مسیر ایجاد توجیه در مرتبه‌ی n گره می‌خورد. 

آنچه که در مثال رکسانا دیدیم را نمی‌توانیم به تمامی موارد تعمیم دهیم و نتیجه بگیریم که همیشه فرایند‌های باورساز خود باید موجه باشند. 

در مجموع وثوق‌گرایی مشکلات جدی‌ای را برای ارائه‌ی ادله‌ی «دانش فکری» درست می‌کند که می‌توان با اتخاذ رویکردی مناسب به توجیه معرفتی از آن‌ها اجتناب کرد. سوالی که اکنون پیش می‌آید این است که ضعف وثوق‌گرایی که آن را روشن کردیم به خاطر دانش فکری است یا این که وثوق‌گرایی مشکل عمیق‌تری دارد که صرفا در این مورد خاص بر ما روشن شده است؟

به طریقی مرتبط، کسی ممکن است بپرسد که آیا تنها نقش اساسی که شرایط توجیه ایفا می‌کند تشخیص دادن رابطه‌ی بین دانش سطح‌پایین و سطح بالاست؟

وگل این طور پاسخ می‌دهد که چنین مشکلی به خاطر نقصی در ریشه‌های وثوق‌گرایی است اما برای آن استدلالی نیز نمی‌آورد. وی معتقد است که دستیابی انسان به دانش نوعی موفقیت است و ما باید وظیفه‌ی خود را در این رابطه انجام دهیم. لزوم توجیه معرفتی این است که تلاشی برای فرموله‌کردن آن بخشی است که بر عهده‌ی ماست. وثوق‌گرایی نه تنها این وجه از توجیه را نادیده می‌گیرد بلکه بخش‌هایی که مرتبط با جهان خارج است را به شناسنده مرتبط می‌کند. در نتیجه تئوری وثوق‌گرایی در برخورد با موارد مختلف دچار اشتباه می‌شود که مثال‌هایی از آن را در مقاله بررسی کردیم. وثوق‌گرایی در توجیه دانش فکری به مشکل می‌خورد چرا که از دانش به معنای عام ناقص تر است؛ در نظر گرفتن این نکته مارا به این نتیجه رهنمون می‌کند که «دانش به معنای عام نه باور صادق موثق است و نه باوری است که از یک فرایند موثق حاصل شده باشد»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهـــــرداد

مقاله «هرم و قایق» از ارنست سوزا

به نام خدا

 

معرفت‌شناسی معاصر بایستی میان هرم مبناگروی سنتی اطمینان‌بخش و سیمان انسجام‌گرایی جدید، ریسکی و ماجراجویانه دست به انتخاب بزند. هدف این مقاله بررسی عمیق طبیعت این مناقشه و بررسی استدلال‌هایی است که علیه یکدیگر مطرح‌ کرده‌اند. 

۱-دو فرض اولیه:

الف) باوری که دانش را می‌سازد بایستی اولا صادق باید و ثانیا موجه ب)موجه بودن این که آیا کسی می‌داند یا نه، نوعی توجیه معرفتی یا تئوریک است و باید از همتایان عملی‌اش متمایز باشد. 

۲-دانش و معیار‌ها:

پارتیکولاریسم و متدیسم باید از یکدیگر تمییز داده شوند. پارتیکولاریسم اولویت را به موارد خاص دانش می‌دهد اما متدیسم معیار‌ها و متد‌های عمومی دانش را ارجح می‌شمارد. متدیسم دکارتی وی را به جزم‌گرایی پرزحمتی کشاند در حالی که متدیسم هیومی منجر به شک‌گرایی ساده‌ای شد. پارتیکولاریست‌ها نسبت به اصول شک‌گرا نیستند. 

۳-دو استعاره:

سیمان و قایق. برای مبناگروان، هر قطعه‌ای از دانش در نوک هرمی قرار میگیرد که بر بنیادهای ثابت و مطمئن استوار شده است؛ بنیاد‌هایی که ثبات و اطمینان‌شان را از بخش‌ها یا طبقات بالاتر نگرفته اند. برای انسجام‌گرایان، تنه‌ی دانش یک قایق شناور است که هر جزء از آن مستقیما یا غیرمستقیم به حفظ وضعیت اجزاء دیگر کمک می‌کند و هیچ جزئی نیست که مستقلا بتواند وضعیت خود را حفظ کند. 

در مبناگروی معرفتی هر دانش جزئی(مشخصا دانش گزاره‌ای) در یک هرم قرار می‌گیرد به طریقی که در شکل زیر قابل مشاهده است:

اصولی درباره‌ی این نودها و قرارگیری‌شان در هرم وجود دارد:

الف) هر مجموعه‌ای از نودها که در ارتباط مستقیم با یک نود دلخواه قرار میگیرند باید مشترکا نقش مبنای معرفتی‌ای را بازی کنند که از آن نود حمایت به عمل می‌آورد.

ب)هر نود باید شامل گزاره‌ای باشد که بیان می‌دارد فرد S در باور خویش در زمان t موجه است.

ث)اگر یک نود به خودی خود بدیهی نیست باید جانشین(انی) داشته باشد که به عنوان مبنایی برای آن نود عمل‌ کنند.

د)هر شاخه از هرم معرفتی باید جایی پایان یابد(تسلسل اتفاق نیفتد)

در نسخه دکارتی مبناگروی، هر نود پایانی باید یک گزاره‌ی باوری تردیدناپذیر(مصون از شک) باشد. هر نود غیر پایانی هم یک دانش استنباطی را نشان می‌دهد که به وسیله‌ی استنتاج یا قیاس از باور‌های پایه‌ای به دست آمده است. چه چیزی از نظر دکارت بدیهی است؟ آنچه که از طریق شهود دانسته می‌شود(که واضح و متمایز است). چیزی که تردیدناپذیر است و بیم خطا درباره‌ی آن نمی‌رود. دانش پایه‌ای از منظر دکارت همواره یک باور خطاناپذیر نسبت به یک حقیقت تردیدناپذیر است. بقیه‌ی انواع دانش بایستی از طریق استنتاج بر این مبنا استوار شوند.

انسجام‌گرایان برای رد مبناگروی دلایلی اقامه کرده‌اند که در ادامه ذکر می‌شود:
الف) اگر یک حالت ذهنی از نوع propositional attitude باشد(که آن را به اختصار PA می‌نامیم)، نمی‌تواند مارا مستقیما به واقعیت برساند. در واقع مثل تجربه‌ی ناب نیست که از مفاهیم و باور‌ها پاک باشد. 

ب)اگر یک حالت ذهنی ما را مستقیما به واقعیت نرساند هیچ تضمینی نیست که در برابر خطاها مصون بماند

ج)اگر یک حالت ذهنی. خطاناپذیر نباشد نمی‌تواند مبنایی برای دانش قرار گیرد.

د)بنابراین اگر یک حالت ذهنی از نوع PA باشد نمی‌تواند مبنایی برای دانش قرار گیرد. 

۱-اگر یک حالت ذهنی از نوع PA نباشد، به قدری مبهم است که اعتبار آن با توجه به جایگزین‌هایش زیر سوال می‌رود. در واقع، اگر یک حالت ذهنی محتوای قضیه‌ای یا مفهومی نداشته باشد چطور می‌تواند از نظر منطقی از هر فرضیه‌ای پشتیبانی به عمل بیاورد؟ 

۲-اگر یک حالت ذهنی محتوای قضیه‌ای نداشته باشد و نتواند که پشتیبانی منطقی از هر فرضیه‌ای به عمل آورد نمی‌تواند مبنایی برای دانش ما باشد.

۳-حالت ذهنی‌ای که PA نیست، نمی‌تواند مبنایی برای دانش قرار گیرد. 

جمع بندی:

هر حالت ذهنی یا PA هست و یا نیست. در هر دو حالت نیز نمی‌تواند مبنایی برای دانش قرار گیرد. 

 

۴-نقد انسجام‌گرایانه بر مبناگروی:

هیچ حالت ذهنی‌ای نمی‌تواند بنیادی برای دانش تجربی فراهم آورد. اگر چنین حالت ذهنی‌ای، گزاره‌ای باشد آنگاه خطاپذیر است و از این رو بنیاد مطمئنی نیست. اما اگر گزاره‌ای نباشد چگونه می‌تواند بنیادی برای باور‌ها باشد؟ چگونه کسی می‌تواند چیزی را از آن استنتاج کند یا چیزی را بر مبنای آن موجه کند در حالی که این حالت ذهنی محتوای گزاره‌ای ندارد و بایستی منطقاً غیرمنتج باشد؟ یک مشابهت با اخلاق می‌تواند استدلالی در رد این دوراهی فراهم آورد. 

۵-استدلال بازگشتی: 

مبناگرا در دفاع از وضعیت خود از رد امکان تسلسل در توجیه سخن به میان می‌آورد که به ضرورت وجود یک بنیاد می‌رسد. برخی از این استدلال‌ها که به چنین نتیجه‌ای رسیده بررسی شده‌اند. 

۶-ارتباط بین توجیه و استراتژی مبناگروان:

یک استراتژی مبناگروی جایگزین معرفی شد که به رد امکان تسلسل در توجیه نیازی ندارد.

۷-دو سطح مبناگروی:

مبناگروی محتوایی متمایز از مبناگروی صوری است. سه درجه‌ی آن بدین شرح اند: الف) ارتباط توجیه معرفتی ب)ارتباط قابل توضیح ج)ارتباط قابل توضیح با یک تئوری ساده. در اینجا خویشاوندی و نسبت شگفت‌آوری میان انسجام‌گرایی و مبناگروی محتوایی رخ می‌نماید. هردوی آن‌ها بالاترین درجه‌ی مبناگروی صوری را هدف قرار داده‌اند. تئوری بسیار ساده‌ای را مورد هدف قرارداده‌اند که بیان می‌دارد توجیه معرفتی مرتبط با و محاط بر عوامل غیرمعرفتی است. 

۸-استدلال‌های توجیه باوری صعودی:

شکاف میان مبناگروی صوری و محتوایی بستر مناسبی را برای حمله‌های اخیر به مبناگروی فراهم آورده است. استدلال‌های توجیه باوری صعودی از این قبیل حملات است.

۹-انسجام‌گرایی و مبناگروی محتوایی:

این طور استدلال می‌شود که مبناگروی محتوایی برتر است به این سبب که انسجام‌گرایی قادر به ارائه‌ی توضیح قانع‌کننده‌ای درباره‌ی وضعیت معرفتی باور‌هایی که نسبت به باور‌های اصلی، جنبی محسوب می‌شوند نیست.

۱۰-دوراهی مبناگروان:

هر مبناگروی‌ای که بر مبتنی بر آزمایش حسی باشد تحت تأثیردوراهی مرگبار است. 

۱۱-اطمینان‌گرایی:

در اطمینان‌گرایی، یک بدیل برای مبناگروی آزمایش حسی به تصویر کشیده شده است.

توضیحات:

*مفهوم supervenience ارتباط همراه با احاطه در نظر گرفته شده است.

* مفهوم reliabilism اطمینان‌گرایی در نظر گرفته شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهـــــرداد

شروعی دوباره

این وبلاگ رو از فروردین ماه ۹۳ راه اندازی کردم. اوایل، بیشتر مطالب کپی بود و تقریبا میشه گفت آرشیوی از مطالب برگزیده‌ای بودن که جاهای مختلف خونده بودم(کتاب، وب، شبکه‌های اجتماعی و...). تا امروز هم چندین و چند بار رویه‌ی وبلاگ عوض شده و ایضاً URL یکتایی که به بقیه دسترسی می‌داد. از مجموع ۱۸۹ پستی که منتشر شد فقط ۱۶ تاش رو نگه داشتم و بقیه رو از دسترس خارج کردم.

می‌تونم اظهار امیدواری بکنم از این که تقریبا به سطحی از بلوغ فکری رسیدم که لازمه مطالب گذشته رو پاک کنم و رویه‌ای که قراره در طی سال‌های آینده در پیش بگیرم رو آغاز کنم. مقاله‌هایی که می‌خونم رو اینجا درباره‌شون می‌نویسم و تقریبا می‌تونم بگم دفترچه یادداشتیه که اولین ویراست از هر یاداشت یا خلاصه نویسی علمی-فلسفیم توش قرار میگیره. 

سوال اینجاست که، بدون پاک کردن مطالب قبلی نمیشد مطالب جدید رو بارگزاری کرد؟

میشد. اما اون وسواسی که من و امثال من رو به انجام کار «درست» و انجام «درست» کار‌ها وامیداره مانع از این شد که دست‌نوشته‌های کودکیم رو آزادانه در این فضا رها کنم؛ چون برای قضاوت کردن یک انسان به طول یک عمر، نشانه‌ها و آثار اولیه می‌تونن سوء برداشت‌هایی رو رقم بزنن که در نتیجه‌ی نهایی تأثیرگذاره. 

 

سعی می‌کنم بهتر و بیشتر بنویسم. نوشته‌ها رنگ و بوی حقیقت داشته باشن و مخاطب رو به ناکجاآباد نبرن. امیدوارم که در این مسیر، بر قوت و قدرت نوشته‌ها روز به روز افزوده بشه و این قلم به سطح بالاتری از پختگی برسه. پختگی‌ای که در نهایت قرار نیست فقط در عمر من کارگر باشه و شاید، پای تأثیرگذاری بر نسل‌های بعد در قرون بعد هم در میان باشه :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهـــــرداد