آتش زیر خاکستر

"همان نقطه روشنی که در انتظار فرصت مناسب برای شعله کشیدن است"

مقدمه‌ی اندیشه‌نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اندیشیدن با نوشتن و سخن گفتن رابطه‌ی تنگاتنگی دارد. فکر و اندیشه تا وقتی در ظرف ذهن قرار دارد، از جنس آگاهی است؛ ماهیتش فردگرایانه است؛ هدفش این نیست که بر دنیای بیرون تأثیر بگذارد؛ مهم‌ترین رسالتش، ایجاد تحول در درون انسان است. وقتی که از مرز‌های ذهن بیرون زد و ابعاد آفاقی‌گرایانه پیدا کرد، می‌توان به آن اعتنا کرد و ارزیابی‌اش کرد؛ آن زمان است که دیگر «آگاهی» نیست و «آگاهی‌بخش» است. 

اندیشیدنی که در هیچ کدام از قالب‌های «نوشتن» و «سخن‌گفتن» متبلور نشود، در بهترین حالت «خیال» است؛ خیالی گذرا و فراموش شدنی و آنچه که فراموش شود تأثیرگذار نخواهد بود. دغدغه‌های ذهن آدمی، گاهی آنقدر زیادند که نمی‌توان بر روی موارد نزدیک به هم تمرکز کرد و ریسمانی که از عمق تاریکی ذهن آویخته‌شده‌اند را متمسک شد؛ اما هنر اندیشمند این است که از این کثرت متکثر‌نما به وحدتی هر‌چند اعتباری برسد و از تصادم این «خلاء‌ها» به «ملاء‌ها» برسد؛ از این جهت می‌توان اندیشمند را نوعی عارف دانست، با این تفاوت که مصالح تعقل اندیشمند علم حصولی است و مصالح تعقل عارف، علم حضوری و بی‌شک آینده‌ی روح‌مند و شیرین مسلمانان از آن دانشمندان عارف و یا عارفان دانشمند خواهد بود. 

چه چیز باعث می‌شود تا پرسش از هستی و چرا و چیستی مهم باشد؟ چه چیز باعث می‌شود که کسی، پرسش‌های خود را در سه‌گانه فوق نبیند و ادعای اندیشمندی کند؟ فرق است میان اشتغال به «علم» یا «science» و استغال به «فکر» یا «فلسفیدن». نخستین مورد، توهم دانایی ایجاد می‌کند و سودای فتح‌ جهان را در ذهن شاغلانش می‌پروراند و دومی تواضعی خاشعانه در برابر بی‌نهایت‌ها می‌آفریند و در صورت اشتغال توأمان به علم و فلسفه، دانشی عام‌المنفعه را ترویج می‌کند. البته احمقانه است که بی‌نهایت‌ها را منتهی الیه کهکشان‌های ناشناخته بدانیم، چرا که این خود یعنی در نظر گرفتن حد و نهایت. 

ادعاهایی که در سطور فوق ذکر شدند را احتمالا نمی‌توان با تعداد محدودی کلمه ثابت کرد. شاید صغری و کبری چیدن هم مفید فایده نباشد و بر ابهام‌ها و اطناب‌ها بیفزاید اما تلاشی است که آرام‌بخش ذهن است و افسانه نیست که مارا افسون کند و چون افیونی قدرتمند، ما را از دست‌یازیدن به ماورا‌ها باز بدارد. 

سخنان فوق، همگی درآمدی اند بر جهل خود‌خواسته‌ی تحمیل شده بر بشریت. جهلی که به سادگی قابل زدودن نیست زیرا که مرکب است و مساعی جمعی می‌طلبد برای مرتفع ساختنش. راهی طولانی و پر پیچ و خم دارد چرا که ممکن است سخیف و بی‌بته و سطحی خطاب شوید. ممکن است از چارچوب‌هایتان بیرون بزنید و پل‌های ذهنی پشت سرتان را به دست خودتان ویران کنید و چه ویرانی مقدسی که با آبادی ارادی دنبال شود. «ابزار» تو برای زدودن این جهل «اندیشه» است. در مطالب بعدی، مصادیقی از خلاء اندیشه و نیاز به آن را شرح‌ خواهیم داد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهـــــرداد

حافظ و یلدای سال کرونایی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

یکی از همکارامون که امروز از محضرمون مرخص شد :) و بدرقه‌اش کردیم به سمت محل کار جدیدش؛ تعریف می‌کرد که پدر خدابیامرزش وقتی می‌خواسته خاطره تعریف کنه، از «سال وبایی» یاد می‌کرده. هیچ کس یادش نمیاد سال وبایی دقیقا چه سالیه ولی خاطره زیاد داشته :)

حالا شده حکایت ما؛ آخرین سال صده‌ی حاضر رو میشه به قطعیت «سال کرونایی» نام‌گذاری کرد و احتمالا همه‌ی خاطراتمون با نام کرونا عجین شده و در ادامه هم میشه. 

 

حالا توی یلدای کرونایی، یهو دیوان حافظ رو بدن دستت و بگن تو برامون فال بگیر. سالای قبل حسرت اینو می‌خوردم که فال رو بگیرم و امسال با این که حتی کوچکترین میلی به فال گرفتن و فال خوندن نداشتم اما دست به کار شدم. از حق نگذریم حضرت حافظ هم برامون کم نذاشت و به تعداد افراد حاضر، از غزلیاتش مهمونمون کرد. فالی که برای مادربزرگم گرفتم عینا برای من تکرار شد و با این که مفهوم قشنگی داشت اما یه فال دیگه هم به نیت کار و تحصیل گرفتم :) حالا هر دوتارو اینجا ذکر می‌کنم:

 

معاشران، گره از زلف یار باز کنید

شبی خوش است، بدین قصه‌اش دراز کنید

 

حضور خلوت انس است و دوستان جمع‌اند

و اِن یکاد بخوانید و در فراز کنید

 

رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند

که گوشِ هوش به پیغام اهل راز کنید

 

به جان دوست، که غم پرده بر شما ندرد

گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید

 

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است

چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید

 

نخست موعظه‌یِ پیر صحبت، این حرف است

که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

 

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

 

وگر طلب کند انعامی از شما حافظ

حوالتش به لب یار دلنواز کنید

 

تعبیر: کسی منتظر شماست و تا به وصال شما نرسد آرام و قرار نمی‌گیرد. بسیار دعا کرده است ولی چه سود که هیچ کدام تأثیر نداشته است! اما همچنان به وصال امید دارد. 

واقعا نمی‌دونم معبّر کدوم فرد رو گفته ولی امیدوارم همونی که من فکر می‌کنم باشه :( 

 

و غزل دوم:

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

 

می مخور با با همه کس تا نخورم خون جگر

سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

 

زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم

طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

 

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم

غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

 

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم

قد برافراز که از سرو کنی آزادم

 

شمع هر جمع مشو، ورنه بسوزی مارا

یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

 

شهره‌ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه

شور و شیرین منما تا نکنی فرهادم

 

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس

تا به خاک درِ آصف نرسد فریادم

 

حافظ، از جور تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که در بند‌ تو ام آزادم

 

تعبیر: در پیشبرد اهداف خود به فکر خود و یاری دیگران باش و از تقلید از دیگران بپرهیز. این نکته را نیز مد نظر قرار بده که باید از سه چیز پرهیز کرد: تکرار، ترجمه و تقلید. از این سه پرهیز کن تا در زندگی همواره کامیاب گردی. 

 

بدون شرح :)

 

این غزل رو هم قبلا خیلی شنیده بودم ولی این قسمتش برام جالب بود:

 

دست در حلقه‌ی آن زلف دوتا نتوان کرد

تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد

.

.

.

مشکل عشق نه در حوصله‌ی دانش ماست

حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد

 

غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن

روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهـــــرداد

فیلسوفان علم را از چنگ عالمان درآورید

بسم الله الرحمن الرحیم

 

پیش بینی من از آینده چیست؟ 

جهان آینده را فیلسوفانی می‌سازند که بتوانند علم را از چنگ «به اصطلاح عالمان» در آورند. 

ساینتیسم و علم زدگی موضوع جذابی است برای پرداختن به علم و نقد آن. این اشتباه محض است که «دید کلی» را به کلی وارهانیم و بخواهیم از جزئیاتی متعدد و شاید حتی متناقض، به خداشناسی و هستی شناسی و سایرِ شناسی‌های گنده تر از دهان علم برسیم. شاید خود علم را نتوانیم از دست «دانشمندان عادی» آزاد کنیم اما «انقلابیون علمی» باید حتما از دسته‌ی فلاسفه باشند. (عادی و انقلابی با استناد به تفاسیر پارادایمی از تحولات علمی)

 

در واقع ما آنچه که از قبل داشتیم، نهاد‌های متلاقی علم و فلسفه بود که ذیل عنوان «حکمت» می‌گنجید. آنچه‌ را که ما دوخته بودیم آنان شکافتند؛ حال وظیفه‌ی دوختن مجدد آن بر عهده‌ی ماست؛ این بار باید عمیق‌تر و دقیق‌تر بشکافیم، اخلاق و دین و سیاست را نیز باید طوری بدوزیم که «سیستم و نظامی واحد و بدون خلل و فرج» بسازیم؛ به نحوی که تخطی از هیچ بخشش برای عوام دنباله رو ممکن نباشد. 

 

این حرف، حرف مهم و چالش برانگیزی است. قطعا و یقینا می‌توان در آینده به آن بیشتر پرداخت. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهـــــرداد

نکاتی در زمینه‌ی برگزاری کلاس

این مدتی که یکم بیشتر فلسفه خوندم متوجه شدم که هر چه جلوتر میریم برای دستیابی به معرفت و سطح مناسبی از علم باید مهارت‌هایی داشته باشیم که در حالت عادی در مدرسه به ما آموزش داده نمی‌شن.

برای مثال، در آموزش زیست شناسی اگر بخوایم بر مبنا و اساس روش‌هایی که در گذشته وجود داشته و هنوز هم در خیلی از موارد با برجا مونده عمل‌ بکنیم قرار نیست نتیجه‌ی خیلی درخشانی کسب بکنیم. یعنی در بهترین حالت دانش آموزای ما مثل خودمون بار میان و هیچ مهارت اضافه و جدیدی نسبت به ما نخواهند داشت. نکته‌ی قابل توجه اینه که ما اگر خودمون رو با دانش آموز تطبیق ندیم، دانش آموز منتظر ما نمی‌مونه و سراغ منابع دیگه میره.

نظر و رویکرد من اینه که ما در کنار زیست شناسی به معنای کلاسیکی که داره باید محتوای دیگه‌ای هم در اختیار دانش‌ آموزمون قرار بدیم.

حداقل‌هایی که باید اضافه بشن:
مهارت کار با نرم افزار مایند منیجر یا مشابه آن

اصول کلی فلسفه، هستی شناسی، شناخت شناسی و روش شناسی

ادغام و تداخل فلسفه و عرفان در علوم زیستی

حوزه‌های جدید علوم زیستی و ارتباط آن ها با ریاضیات و مهندسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهـــــرداد

تابع حال

پیش میاد که آدم حالش «خراب» میشه، این خراب که گفتم یه طورایی یه حال بد و در عین حال گنگه ولی در ادامه سعی می‌کنم توصیفش کنم:

انگار یه ترکیبی از خستگی روحی، به آخر خط رسیدن، ناامیدی و تنفره. در عین حال ظاهرم رو اگه از بیرون کسی ببینه متوجه این حال نمیشه، چون خیلی مستحکم و قوی و بدون تغییر محسوس باقی می‌مونم. این حال خراب یه جورایی محصول اراده‌ی خود منه، نه این که اراده کنم حالم خراب شه، بلکه میل به انجام خیلی کار ها و میل به خوب بودن و میل به حرکت به سوی پروردگار وقتی تبدیل به اراده نمیشه برای ایجاد تحرکات بیرونی این حال خراب پدید میاد.

توی اون حالت آدم دنبال مقصر می‌گرده، می‌خواد یه طورایی اون وضعیت رو بندازه گردن شرایط، اطرافیان و رویداد‌هایی که تحت اختیار و در کنترل فرد نبودن. نمیشه نقش اون عوامل خارجی رو ندیده گرفت ولی، باید فراموششون کرد، باید از هر جایی که هستیم کنترل شرایط رو دست بگیریم و با قدرت و صلابت به پیش بریم.

این حال، به نحوی نشون دهنده‌ی حرکت انسان به سمت مرگ و نیستی زوال عه. از اونجایی که جوونیم و خیلی چیز‌ها برامون معنی داره نمی‌تونیم این حال رو تحمل کنیم و یه طوری خودمون رو به وضعیت عادی بر‌می‌گردونیم.

 

نمی‌دونم می‌تونیم نمودار حال بر حسب زمان رو رسم کنیم یا نه ولی خب این نمودار خیالی رو همیشه به صورت سینوسی فرض کردم. که در ابتدایی ترین وضعیت با ضابطه‌ی زیر رسم میشه:

h=sin(t)

 

 

 

یکی مث من، دوره تغییراتش طولانیه، ینی ممکنه بین بهترین حالش و بد ترین حالش زمان زیادی بیفته، ینی ممکنه یکی دو هفته بالای نمودار باشه و بعدش یکی دو هفته پایین نمودار:

 

 

بعضیا هم ظرفشون زود پر میشه، ینی فارغ از این که حداکثر بالا و پایین رفتنشون تا کجاست، زود بالا و پایین میرن، ممکنه در طول یک روز ۲-۳ بار بالا پایین برن:

 

 

 

داشتم به این فکر می‌کردم که چرا ما باید اصلا بیایم زیر خط؟ نمیشه همون بالا بمونیم؟ چرا میشه، فقط باید قدر مطلق‌های زندگی‌مون رو کشف کنیم:

 

 

خب حالا که بد ترین حالمون مماس با صفره، ینی اگه یذره دیگه بلغزیم وارد بخش منفی میشیم، چرا بدترین وضعیتمون رو از صفر نیاریم بالاتر؟

 

 

راستش شاید بشه نمودار حال-زمان رو به شکل دیگه‌ای هم رسم کرد. خیلی رک بگم من خودمم سینوسی نیستم :) ولی خب لازم بود که یه طوری مفهوم رو برسونم.

حالت ایده آل چیه؟ خیلی خوب میشه اگه این روندمون، روزانه با یه شیب تندی شروع بشه و بیاد برسه به ماکزیمم مقدار خودش و اونجا تبدیل بشه به یه نمودار خطی با شیب ثابت و در آخر روز هم با یک شیب نسبتا ثابتی بیاد و برسه به مقدار اولیه اش. در واقع اینی که توصیف کردم باید جای هر کدوم از این تپه‌های نمودار اخیر قرار بگیره :) به شکل زیر توجه کنید:

 

 

البته اگر بخوایم یکم اسلامی تر به قضیه نگاه کنیم هر روزمون باید ۲ تا از اینا داشته باشه. چون حداقل ۳ وعده نماز داریم، بنابراین ۲ فاصله داریم و در نهایت باید ۲ تیکه داشته باشیم. 

 

 

 

خب این نمودار آخری اون چیزی که توی ذهنم بود رو کامل نشون میده. ینی اون بخش f و بخش p نماز صبح و نماز‌های ظهر و عصر رو نشون میدن.

البته یه اشتباه ریز داره که q طولانی تر از g شده و دقیقا برعکسه ولی خب شما ببخشید :)

 

 

باید چیکار کنیم که حال هر روزمون رو با این تابع‌ آخر بتونیم توصیف کنیم؟!

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهـــــرداد

چند حکایت

حکایت ۱:مادر بزرگم به بهونه‌ی یه اتفاقی داشت توصیه و نصیحت و اینا میکرد،تو صحبتاش گفت قبل از ۲۰ سالگی آدما عقلشون نمیرسه و کاراشون بچگانه است و نادونن و اینا. بعد یهو یاد داداشش افتاد. آقا محمد. قبل از انقلاب در سن ۳۵ سالگی به رحمت خدا میره ولی ظاهرا خیلی خیلی آدم درستی بوده. از نظر ظاهری میگن شبیه شهید صیاد شیرازی بوده همون زمان هم افسر ارتش بوده. میگن یه زنی داشته که خیلی اذیتش میکرده و اصلا اهل زندگی نبوده و خیلی عذاب داده این بنده خدا رو. حالا ازیناش بگذریم میگفت که خیلی به همه احترام میذاشت و به همه محبت می‌کرد. همون زمانای قبل از انقلاب تصمیم میگیره که از ارتش خارج بشه، حرفشم این بوده که این حقوقی که من از ارتش دارم میگیرم حلال نیست. اونجا توی ارتشم مجبورشون میکردن که صورتشون رو با تیغ بتراشن. ایشون یه روز میره پیش یه حاج آقایی و این دو مورد رو مطرح میکنه. میگه که من میخوام از ارتش بیام بیرون و حقوقی که میگیرم حلال نیست ولی مادرم میگه که من راضی نیستم بیای بیرون، چیکار باید بکنم؟ حاجی قصه ما هم میگه که شما از ارتش خارج نشو ولی واسه این که خیالت راحت بشه هر ماه یک پنجم حقوقت رو خیرات کن. در مورد ریشش هم راهنمایی میکنه و میگه اگه بری مجوز ازشون بگیری میذارن که ریشتو با تیغ نزنی :) 

یه بار با مادر بزرگم و بقیه خواهراش سوار اتوبوس میشن و میخواستن برن یه جایی، دو تا خانم یهودی، که طبیعتا حجاب نداشتن، میان صندلی جلویی این بنده خدا می‌شینن. ایشون بلند میشه و میره ته ته اتوبوس میشینه که چشمش به اینا نیفته. یه روایت دیگم هست که وقتی رادیو آهنگای ناجور پخش می‌کرده واسه این که صدای اینارو نشنوه پنبه میکرده تو گوشش. ظاهرا در یه مقطعی هم اعزام میشه به تربت جام و اونجا خود امام جماعت و خانواده‌ی امام جماعت اون پادگان خیلی تحت تأثیر شخصیت و رفتارش قرار می‌گیرن. و این معروف میشه که همسر اون امام جماعت بهش گفته اون شیری که خوردی حلالت باشه :)

 

 

 

 

حکایت ۲: یه دوستی به نام حسن داریم که یه داداش کوچیکتر به نام علی داره. اینا یه روز داشتن میزدن تو سر و کله‌ی همدیگه و به هم بد و بیراه میگفتن. حسن برمی‌گرده به داداشش میگه احمق بی شعور، در همین حین پدرشون از در منزل وارد میشه. لازم به ذکره که پدرشون معلمه و خیلی هم آدم مبادی آدابیه، به طوری که حتی شوخی هاش ام ازین شوخیای لوس بچه مثبتیه :) و نکته دوم این که، این عزیزان تو خونه ماهواره داشتن ولی چون باباشون خیلی بدش میومده، وقتی پدر منزل بوده ریسیور رو خاموش میکردن و تلویزیون روی صدا و سیما بوده. حالا برگردیم به اصل، وقتی وارد خونه میشه میبینه اینا دارن به هم حرفای ناجور میزنن، بهشون میگه که: پسرای عزیز من این حرفا، این واژه ها در شأن شما نیست، زشته. حسن آقای قصه‌ی ما به باباش میگه که، پدر جان احمق بی شعور که حرف بدی نیست. باباشم میگه بله حرف خیلی بدی نیست ولی در شآن شما نیست و نباید به همدیگه بگید...

خلاصه که باباشون میره لباسشو عوض میکنه و میاد میشینه روی مبل، کنترل رو میگیره دستش و تلویزیون رو روشن میکنه، غافل از این که آقا پسرا یادشون رفته بود ماهواره رو خاموش میکنن. بلافاصله بعد از روشن شدن صفحه تلویزیون، یه تصویر ناجوری از یه خانمی میاد، باباشونم نه میزاره نه برمیداره: ای مادر سگ!

حسن میگه بابا همین الان داشتی مارو نصیحت میکردی. باباشونم میگه این قضیه اش فرق داره :)

 

 

 

حکایت ۳: چهارشنبه‌ی هفته های اول ماه رمضون بود. صبح با کسلی از خواب بیدار شده بودم و تصمیم گرفتم واسه این که یکم حالم بیاد سر جاش یه دوش بگیرم. حوله رو برمیدارم و میرم داخل حموم. ۵ دیقه‌ای بود که وارد حموم شده بودم و داشتم از جریان آب گرم روی سر و شونه‌ام لذت میبردم که یهو یادم افتاد کلاس مجازی داشتم. هر طور بود سریع خودمو جمع و جور کردم و همون طوری نیمه خیس اومدم نشستم پای لپ تاپ. وارد کلاس شدم، همین که قدم گذاشتم به اندرونی، استاد دوست داشتنی و مهربون، مسود جون، گفت آقای احمدنژاد شما جواب بده :|  من بیچاره هم بی خبر از همه جا گفتم استاد چی رو جواب بدم سوال رو متوجه نشدم. گفت مگه حواست به کلاس نیست؟ گفتم استاد راستش من همین الان وارد کلاس شدم. استاد مهربونم گفت که: خب تا اینجای کار یه نمره‌ی منفی و بعد سوال رو مطرح کرد. در حین پاسخ دادن من به سوال چند بار پرید وسط حرفم و حواسمو پرت کرد. آخرشم گفت که خب باشه ادامه نده و یکی دیگه رو صدا زد که ضایش کنه. منم عصبانی و ناراحت از این اتفاقی که افتاده بود، زیر لب گفتم عجب آدم سگیه.

غافل از این که یادم رفته بود میکروفون رو خاموش کنم :| بچه ها بهم زنگ میزدن و پیام میدادن که داداچ چیکار میکنی میکروفونتو خاموش کن. دیگه نمیدونم استاد شنید یا نشنید. اگر نشنید که خدا رو شکر، اگرم شنید چیزی نگفت، اگرم بعدا بخواد تلافی کنه نتیجه اش بعدا مشخص میشه :/

 

 

 

حکایت ۴: بازم مادربزرگم داشت تعریف میکرد که، یک بار با مادر شوهرش رفته بودن یه جلسه ای، ایشون یه مقداری سنشون بالا بوده اون موقه و چشمشون خوب نمیدیده. تشریف میبرن یه جایی از مجلس میشینن. مادر بزرگ ما هم بعد از یه تأخیری میرن و بغل دست ایشون میشینن و میگن سلاملکم. این بنده خدا فکر میکنه که غریبه است. میگه که: سلاملکم حال شما خوبه خانواده خوبن بچه ها چطورن؟ مادر بزرگم اینجا خندش میگیره به این اتفاق، ایشون که هنوز مادربزرگم رو رکوگنایز نکرده بوده میگه: سلاملیک خَنَ دارَ؟(با لهجه لری بخونید!)

 

 

حکایت ۵: یه رزمنده ای داشت خاطره تعریف میکرد که، ما با شهید چمران توی یه منطقه ای بودیم. من بلند شدم با آر پی جی هدف رو زدم. انقد از زدنش خوشحال شدم که بلند شدم داد زدم: فرمانده زدم فلانشو(خ) فلان کردم(گ)! فرمانده هم میگه که: برادر مکتبی صحبت کن ببینم چی میگی، اون رزمنده هم میگه فرمانده، مکتبی زدم فلانشو فلان کردم laugh

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهـــــرداد

عدالت چیست؟

خب بازم یه سری بحث پیش اومد که سعی میکنم تا حدودی برداشت خودم رو ازشون بنویسم

توی چند پست قبل نوشتم عدالت از منظر الهی چیه؟

در پی این قضیه یه سری صحبت هایی پیش اومد و یکی از دوستان یه سری از نظراتش رو گفت. در پی اون حرفا واسه خود منم سوال شد که عدالت واقعا چیه؟ نقطه مقابل عدالت چیه؟

 

یه سری جزوه با عنوان کلی صفات الهی تو سایت نهاد بود که از خسروپناه بود، به خاطر یکی از دوستان که ازم خواست کمکش کنم و امتحانای نهاد رو به جاش بدم اونارو خوندم :) کلا خیلی خوب بود و لذت بردم. توی این بحبوحه که این سوالات برام مطرح شده بود از اون طرف این جزوه‌ها و مطالب هم رسید و یه جورایی میشه گفت با اراده‌ی الهی پازلم تکمیل شد.

 

عدالت چیست؟ یه پاسخ خوشگل و قشنگ بخوایم بهش بدیم میشه این(به نقل از نهج البلاغه حکمت ۴۳۷):

«العدل یضع الأمور مواضعها»

ینی عدل هر چیزی رو سر جای خودش میذاره.

یه جمله‌ای هم از علامه طباطبایی در تفسیر المیزان هست در تحلیل مفهوم عدل در ذیل تفسیر آیه ۹۰ سوره نحل:

«اقامة المساواة و الموازنة بین الأمور بأن یعطی کل من السهم ما ینبغی أن یعطاه. فیتساوی فی ان کلا منها واقع فی موضعه الذی یستحقه»

یعنی حقیقت عدل عبارت است از این که: برقراری تساوی و توازن میان امور به گونه‌ای که سهم شایسته‌ای به هر کدام داده شود. در نتیجه همگی از این جهت که در جایگاه شایسته‌ی خود قرار گرفته اند، یکسان و برابرند.

 

خب در مورد همین ها یکم صحبت کنیم:جای هر چیزی کجاست؟ از کجا می‌تونیم بفهمیم که جای مناسب و شایسته‌ی هر چیز کجاست؟ 

یه جایی گفتم که ما انسان‌ها چون عدالت رو دوست داریم و دلمون میخواد پیاده‌اش کنیم، در همین راستا عمل می‌کنیم و تساوی رو ملاک و معیار برقراری عدل در نظر می‌گیریم. حالا این تساوی رو هم از چند جهت میشه ملاک قرار داد. اول این که بدون هیچ پیش فرضی بیایم همه چیز رو مساوی قرار بدیم و در اعطای امکانات و حقوق اولیه تساوی برقرار کنیم. دوم این که یک حد برابری و تساوی در نظر بگیریم و بگیم که همه باید به این خط و به این حد برسن.

 

انقدر این رویکرد و رویه‌ی ما در بسیاری از موارد پیاده شده، که گاها وقتی از عدالت صحبت می‌کنیم ناخودآگاه ذهن خیلی ها سمت برابری میره. در صورتی که عدالت همیشه برابری نیست و برابری هم همیشه عدالت نیست. به قول دیگه نسبت برابری و عدالت عموم و خصوص من وجه عه. ینی بعضی جاها ممکنه عدالت و برابری در عمل یکی باشن ولی همیشه این طور نیست. برای درک بهتر این رابطه به این شکل توجه کنید:

 

 

فقط ۱ نکته می‌مونه: همه‌ی امور از این نظر که در جایگاه شایسته قرار گرفتن و به نحو احسن دارن انجام میشن «برابر» هستن. میشه گفت تنها جایی که میشه به صورت کلی و بدون استثنا در مورد برابری نوشت و صحبت کرد، همین برابری از نظر شایستگی قرار گیری در جایگاه مناسبه.

 

یکی دو تا مثال بزنیم برای این که متوجه بشیم گاهی وقتا عدالت چقدر از اجرای برابری دوره. اون قدیم ندیما، به آب و برق و گاز یارانه تعلق می‌گرفت و فقیر و غنی همگی به نسبتی که مصرف داشتند از یارانه بهره مند میشدن. مثلا یه خانواده فقیر ۱۰۰ تومن پول برقش میشد که ۱۰ تومن یارانه تعلق میگرفت و ۹۰ تومن پرداخت میکرد. از اون طرف یه خانواده ثروتمند ۱۰۰۰ تومن برق مصرف می‌کرد و ۱۰۰ تومن یارانه‌ می‌گرفت. بعد اومدن با خودشون فکر کردن که این برابری ۱۰ درصدی چیز خوبی نیست. حالا بیایم چیکار کنیم؟ این ۱۰ درصد رو کلا بیخیال شیم، به هر نفر ۴۵ هزار و ۵۰۰ تومن به صورت نقدی پرداخت کنیم. ینی برابری درصدی رو برداشتن و به جاش برابری نقدی رو جایگزین کردن. بعد گفتن که خب این طوری هم نمیشه که. اون پولدار زعفرانیه نشین با این فقیر زاغه نشین دارن به یه اندازه بهره مند میشن هنوز عدالت برقرار نشده. مردم رو از نظر درآمدی که کسب می‌کنن دهک بندی کردن. الان اگر اشتباه نکنم ۳ دهک بالا یارانه نمی‌گیرن و ۷ دهک پایین باز هم دارن همون مبلغ یارانه رو می‌گیرن! ینی با این وجود که این دهک ها تفاوت درآمدی دارن باز هم دارن به صورت برابر بهره مند میشن. درسته که از یه برابری بی معنی و مزخرف به سطح مناسبی از عدالت رسیدیم ولی هنوز هم عدالت کامل اینجا محقق نشده. عدالت کامل در اینجا یعنی به نسبت در‌امد و توان مالی، یارانه دریافت بکنیم.(در این که این تعریف من از عدالت یارانه‌ای کامل و بی نقص نیست و بازم بهش ایران گرفت شکی نیست ولی باز هم میشه گفت سطح خوبی از عدالت محقق میشه)

 

 

مثال دیگه می‌تونم اینو بگم: در اقوال عمومی ادعا میشه که در شوروی سابق، رفتگر و پزشکی و صنعتگر و نانوا به یه اندازه حقوق می‌گرفتن و توی خونه‌های مشابه زندگی می‌کردن. خب واقعا یه لحظه این حالت رو تصور کنیم، فک کن که ۱۰ سال زحمت کشیدی و درس خوندی و تلاش کردی آخرشم با اون آقای رفتگر محترم به یک اندازه درآمد داشته باشید. البته این به معنای پست بودن فطری هیچ کدوم از افراد و مشاغل یا ذاتا ارزشمند بودن اون‌ها نیست ولی یه جورایی مساوات باعث میشه هیچ کس به فکر تلاش و کوشش بیشتر نیفته، ینی مثلا من با خودم میگم: وقتی همین الان میتونم رفتگر باشم و n تومن حقوق بگیریم چرا ۱۰ سال زحمت بکشم و پزشک بشم و بازم n تومن بگیرم؟ البته ممکنه یه عده پیدا بشن که این راه رو انتخاب کنن ولی فکرشو بکن همون ها هم چقدر بهشون فشار میاد و چقدر از کمبود‌ها دچار عذاب خواهند شد. یه جورایی انگار هیچی سر جای خودش قرار نمی‌گیره...

 

 

مثال سوم: تابلوی همه‌ی دانشگاه‌ها رو بکنیم، ساختمون‌هاشون رو تخریب کنیم و نقشه‌ی یکی از دانشگاه‌های شاخص کشور رو، مثلا تهران یا شریف رو ببریم در اونجاها پیاده کنیم. تمام این دانشگاه ها ۱ سری هیئت علمی داشته باشه و همه‌ی دانشجو‌ها به صورت یکسان و مساوی با استفاده از بستر های مجازی در کلاس درس همین اساتید شرکت کنن. بودجه‌ای که هر کدوم از این واحد‌ها دریافت می‌کنه به اندازه‌ی بقیه باشه و هر کسی که بخواد وارد این دانشگاه‌ها بشه از نظر صلاحیت بررسی نشه، چرا؟ چون ما ادعا می‌کنیم همه برابرند و باید یکسان از امکانات آموزشی و رفاهی استفاده کنن.

انگار یه چیزی سر جاش نیست نه؟

 

 

 

 

حالا که برامون جا افتاد عدالت یه مفهوم متفاوت و شاید جذاب تر از برابریه: چطور باید عدالت رو پیاده کنیم؟ معیار تشخیصمون برای این که «چی» رو «کجا» بزاریم چی باید باشه؟

 

در نوشته های بعدی بهش خواهیم پرداخت :)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهـــــرداد

اندر حکایت دختری که رنگی اش کردند

پس از مدتی مدید به سرم زد دستی به سر و گوش وبلاگ عزیزم بکشم اما فهمیدم که در آن لحظه حرفی برای گفتن ندارم!
ولی این چند روزی که داستان دختر آبی سر زبان ها افتاد و موج های متعدد توییتری به راه افتادند بهانه خوبی هم دست من افتاد تا اندکی از درد های درونی بکاهم و خطورات ذهنم را این جا بپاشم!


 

هر دو طرف روایتی دارند، هر چند دیگر تقریبا برای کسانی که دنبال کننده موضوع بودند کاملا روشن است که داستان روایت شده در ابتدای کار تحریف شده و آراسته شده به زینت دروغ و دغل بوده، اما برخی همچنان می‌گویند که باید دنبال جریان را گرفت و به جایی رساند چون کمتر فرصتی این گونه پدید می آید. فرصتی که بشود به نظام فحش های بد داد و گره هایی که در مدت ده سال ایجاد شده بودند را باز کرد!

اصلا ماها که خود را محب انقلاب می‌دانیم آدم های نمک نشناسی هستیم! بابا باید دست این اصلاحاتی های عزیزمان(و هر که در پازل فکری و عملی شان است را) ببوسیم! فقط به فکر مردم اند! مبادا فشار های زندگی از جای دیگرشان بزند بیرون، حیف است. خب بیایند این فشار مضاعف و فشرده شده را روی شیشه های اتوبوس های بی آر تی و دستگاه های ای تی ام خالی کنند!

 

انصافا بلدند چگونه و چطور قشری از مردم را پای کار بیاورند، آن هم به نحوی که خودشان نفهمند در کدام زمین بازی اند و دارند چه می‌کنند! حالا اصلا مهم نیست چندین نفر به چه دلایلی در جای جای کشور با روش های مختلف خودسوزی می‌کنند؛چون این بنده خدا طعمه ماهی گیری خوبی است باید همه جانبه منعکس شود، اون کارگری که به دلیل فقر و فشار خودسوزی کرد هم بیخیال چیز مهمی نیستاین خانم چطور شد که این طور شد؟الله اعلم


 

این دفعه دست گذاشتند روی مردمانی که من همیشه از ابتدای عمر پر برکتم! نسبت به رفتار و اقدامات جالب توجه شان همیشه در ذهنم یک علامت سوال معلق گنده ایجاد می‌کرده(متاسفانه یا خوشبختانه باید این مورد را کارتونی تصور کنید)

و البته دسته دوم،تعدادی از بانوان محترم سرزمینم که شمشیر دو لبه ای به نام حقوق توامان مسلمان-فمنیست را از حاکمیت و مردان فلک زده طلب می‌کنند! هم حقوق کامل و تمام خود را از ازدواج می‌خواهند هم آزادی راه رفتن در خیابان با نابهنجار ترین پوشش های ممکن و توقع این که کسی کوچکترین نگاه بدی به آن بزرگواران نکند. هم میخواهند کاملا مشابه مردان به ورزشگاه بروند و همچنان مرد ها تامین کننده هزینه های زندگی شان باشند(هرچند این مورد آخر را انکار می‌نمایند اما در موقعیت های واقعی پیش آمده حتما همین گونه عمل می‌نمایند)
 


 

خب تا اینجا عزیزان سینه چاک این جریان بودند، عده از اعزه هم بازیگران این صحنه اند، بدون این که فوتبال یا حتی مسائل حوزه زنان دغدغه شان باشد، بیشتر منظورم هموطنانی است که ناخواسته اسیر سلطه رسانه ها هستند و الحمد لله کوچکترین بینش کلانی هم به قضیه رسانه ندارند. البته خوراک غر زدن های روزانه شان فراهم می‌شود. خدا را شکر در جمهوری اسلامی برای هر کسی خوراک فکری تامین نشود برای این دوستان تا دلتان بخواهد هست، میزنند بر بدن و حالش را می‌برند!
 


 

درد اینجاست، دقیقا همین جا. هر باری که خواستیم دغدغه مند با خیلی ها به بحث بنشینیم و به زعم خودمان هدایت و ارشادشان  کنیم( خدا خودمان را به راه راست هدایت کند) متوجه شدیم که فضای فکری شان اگر نگوییم سال هایی نوری، حداقل فرسنگ ها از ما دور است. دم سیاست بازان بی صفت بی شرف گرم. الحق و الانصاف توانسته اند تقابل خوبی میان مردم ایجاد کنند. از نظر فکری دورشان کنند، به نام آزادی بیان و حقوق رسانه ها هر حرف بی سر و تهی را به خورد مردم دادند و شقه شقه شان کردند. من و امثال من زور میزنیم، فک میزنیم، تلاش می‌کنیم، گاهی گلو جر می‌دهیم، ولی حقیقتا فاصله زیاد شده است. به یقین رسیده ام باز هم به مدد الهی نیازمندیم وگرنه کارمان یکسره می‌شود. هر چه امام در آن سال ها رشته بود که مردم یکدست و یکدل و یکرنگ باشد پنبه کرده اند و البته امام هم چیزی جز دست قدرت خداوند نبود.

 

چیزی که عمیقا ناراحتم می‌کند همین است. رهبر انقلاب اکنون یک سیاست‌مدار بلند مرتبه در نظام محسوب می‌شود اما سیاست فقط یک بال امام است. معنویتی که مردم را حول نایب امام جمع می‌کند کمرنگ شده. نمی‌گویم از بین رفته ولی مثل اوایل انقلاب شور آن باقی نمانده، چون شعورش در مردم ایجاد نشد. همه مردم دغدغه دارند ولی تشتت آرا حاکم است، یکی با اندیشه های لیبرالیستی به دنبال آزادی است دیگری با مبنای کمونیستی، یکی هم مث ما که خود را پیرو امامش میداند ولی خب پیروی اش به درد عمه بزرگه اش میخورد( خدا از سر تقصیرات ما بگذرد)


 

بگذریم از دردها، فرصت کم است. دست روی که گذاشته اند؟ فوتبالی ها؛ من اگر بخواهم مثالی برای طرفداران سفت و سخت فوتبال بزنم می‌توانم بگویم همان تعصبات قبیله ای سال های دور است با این تفاوت که می‌توانید انتخاب کنید که جزو کدام قبیله باشید! برای قبیله از هزینه و زمان و نیروی فکری و غیره مایه میگذارند، کل کل می‌کنند، عربده می‌کشند، فحش می‌دهند، شیشه ماشین های افراد قبیله روبرو را پایین می‌آورند و موارد مشابه، آخرش برای چه؟ من که با این عقل محدودم هدف والایی برایش پیدا نکردم اما شاید به خاطر ترشح مقادیر اندکی هورمون های خوشحال کننده و هیجان آفرین که پروردگار قدرت تولیدشان را در ما نهاده! البته از حق نگذریم طرفداران کمتر دو آتشه رفتار های ناجور کمتری دارند یا ندارند ولی این، اثر منفی گروه دیگر را خنثی نمی‌کند.


 

حالا فکر کنید یک سیاست مدار زیرک برای شلوغ کردن جو چه می‌تواند انجام دهد بهتر از این که تعصبات قبیله ای و فمنیستی را با هم شعله ور کنداحسنتدست مریزاد. بابا تو دیگه کی هستی، دست شیطونو بستی. حالا من نمیخواهم به برنامه ها و راهکار های اندیشکده های آمریکایی که سودای براندازی در ایران را دارند اشاره کنم و نشان بدهم که چقدر شیوه های پیشنهادی شان با وقایعی که رخ می‌دهد همخوانی دارد. اما خداوکیلی هر چقدر هم که کسی طرح و برنامه داشته باشد بدون این که کسی باشد و آن طرح ها را اجرایی کند، مگر خود به خود اجرا می‌شوند؟ اینجا دیگر جگرم آتش می‌گیرد. دست در دست ارباب زر و زور و تزویر، دست در دست شیطان بزرگ، خنجر در شکم مردم و چشم خواص می‌کنند؛ یکی شان می‌آید هر چه دروغ به صورت فی البداهه و برنامه ریزی شده به ذهنش رسیده توییت می‌کند و مردمی که اعتراض می‌کنند را از دم تیغ بلاک میگذراندخوب شد این بلاک آفریده شد تا برخی ها پاسخگو نباشند. یکی دیگرشان هم صدا با رسانه ی رییس محل کارشان دروغ را رواج می‌دهد، در نهایت با یک اصلاحیه سر و ته قضیه را به هم می‌آورد اما دریغ از یک عذرخواهی ساده. چه توقعاتی داریم ها. بابا معاون فرهنگی یک دانشگاه که جزء کوچکی از دولت است وقتی انتقاد ها را می‌شنود و می‌پذیرد که اشتباه کرده، از عذر خواهی خود داری میکند، می‌گوید عذر خواهی کنیم که چه بشود! این مسئول دون پایه و البته مثلا دانشگاهی و با فرهنگ و متولی فرهنگ که این را بگوید دیگر تا بالا برو، انتظار داری رییس جمهور یا نماینده مجلس عذر خواهی کند؟ 
 


 

برگردیم به نقطه ابتدایی، تا وقتی مردم، یکصدا، یکرنگ، زیر لوای اسلام و امام و هم صدا با او نشوند این مملکت از اینی که هست تکان نمیخورد. یا بهتر است بگویم نمی‌تواند تکان بخورد. برویم خودمان را اصلاح کنیم، برویم متشکل شویم، برویم متحد شویم. بلکه با قصد و نیت ما برای تغییر و اصلاح خداوند هم نصرت را شامل حال ما کند...


 

آتش زیر خاکستر.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهـــــرداد

مجادله در ادبیات بر سر یک خال

حافظ 

 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را 

به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را 

 

 

 

صائب تبریزی 

 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را 

به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

 نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را 

 

 

 

شهریار 

 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

 به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را

هر آنکس که چیز می بخشد بسان مرد می بخشد

 نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را

سر و دست و پا را به خاک گور می بخشند

 نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را 

 

 

 

فاطمه دریایی 

 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

 خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را

نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را

 مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟

و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ 

که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را

نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را 

فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهـــــرداد